عکس و فیلم های داخل گوشی بهارک را پیش همسرش رسوا کرد
همسرم به من خیانت کرد، او را بخشیدم اما هنوز بدبین هستم و نمی توانم باور کنم دیگر به من خیانت نمی کند.
جامعه ۲۴- وقتی به رفتارهای همسرم مشکوک شدم که فرزند خردسالمان را به زن همسایه میسپرد و پنهانی از خانه خارج میشد دیگر نتوانستم با این بدبینیها کنار بیایم برای همین یک روز صبح هنگامی که همسرم در خواب بود گوشی تلفنش را برداشتم و...
مرد ۳۲ ساله با بیان این که زندگی تلخ من فرجام یک عشق خیابانی است درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد گفت: پدرم شغل آزاد داشت و من که آخرین فرزند خانواده بودم در رفاه و آسایش به سر میبردم با این حال تا مقطع فوق دیپلم تحصیل کردم و بعد ازآن هم به خدمت سربازی رفتم. وقتی دوران سربازیام به پایان رسید و به مشهد بازگشتم پیمانکار یکی از مناطق شهرداری شدم و درآمد خوبی داشتم تا این که حدود ۵ سال قبل روزی در خیابان دختر زیبایی را دیدم و شماره تلفنم را به او دادم. او هم خیلی راحت شماره تلفنش را به من داد و این گونه رابطه بین من و "بهارک" آغاز شد، اما طولی نکشید که من به بهارک دل باختم و او هم از دلبستگی اش به من سخن گفت.
زمانی به خود آمدم که عاشق شده بودم و بهارک را دختر آرزوهایم میدیدم. در این میان او سرنوشت تلخش را برایم بازگو کرد و گفت: از کودکی اش چیزی نمیداند چرا که تا ۵ سالگی در پرورشگاه بزرگ شده است و سپس خانوادهای مهربان سرپرستی او را بر عهده گرفته اند. بهارک مدام از جای خالی پدر و مادرش سخن میگفت که دوست دارد روزی خانواده واقعی اش را ملاقات کند.
خلاصه خیلی تحت تاثیر احساسات و عواطف روحی قرار گرفته بودم و دوست داشتم بهارک را خوشبخت کنم، اما وقتی ماجرای عشقی ام را با پدر ومادرم درمیان گذاشتم، پدرم بسیار برآشفت و با نگرانی خاصی به مخالفت با این ازدواج برخاست.
بیشتر بخوانید: بی بند و باری شراره دیوانه ام کرده است
خانواده ام اعتقاد داشتند عاشقیهای خیابانی فرجام تلخی دارد، ولی من در دلم به این حرفها میخندیدم چرا که من با همه وجودم عاشق بهارک شده بودم و این گونه نصیحتها را برنمی تابیدم بالاخره او را از مادر و پدر خوانده اش خواستگاری کردم و با وجود همه مخالفتها پای سفره عقد نشستم.
با آن که همواره سعی میکردم رضایت بهارک را جلب کنم تا در زندگی کمبودی را احساس نکند، اما او مدام از زمین و زمان شاکی بود و به روزگار و سرنوشت سیاهش ناسزا میگفت. در مقابل من مدام صبر میکردم و این رفتارها را به حساب سختیهایی میگذاشتم که بهارک در دوران کودکی متحمل شده است.
روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که از چندماه قبل استرس و نگرانیهای خاصی به سراغ همسرم آمد. او به طرز مشکوکی به تلفن همراهش چسبیده بود و هیچ گاه آن را از خودش جدا نمیکرد. ساعتهای زیادی را چشم به تلفن همراهش میدوخت و در شبکههای اجتماعی سیر میکرد.
رفتارش به کلی تغییر کرده بود و من دلیل این همه نگرانی هایش را نمیدانستم. کار به جایی رسید که بهارک پسر سه ساله ام را به زن همسایه میسپرد و خودش به طور پنهانی بیرون میرفت، بدبینی عجیبی در وجودم ریشه دوانده بود و نمیتوانستم این رفتارهای غیر متعارف را تحمل کنم برای همین یک روز صبح زمانی که همسرم در خواب بود گوشی اش را برداشتم و ازخانه بیرون زدم. آن روز گوشی را به یک تعمیرگاه بردم تا رمزش را برایم باز کند. وقتی محتویات گوشی همسرم را دیدم چیزی نمانده بود که قلبم از حرکت بایستد. باورم نمیشد که بهارک با جوان غریبهای در ارتباط باشد، اما آن چه میدیدم انکار ناپذیر بود به همین دلیل سراسیمه خودم را به منزل رساندم و از بهارک توضیح خواستم. او با گریه و التماس از من تقاضای بخشش کرد چرا که مدعی بود آن تصاویر و پیامها مربوط به دوران مجردی اش بوده و بعد از ازدواج دیگر با کسی ارتباط ندارد و...
با آن که همسرم را بخشیدم، اما همچنان این حس بدبینی آزارم میدهد و نمیتوانم گذشته را فراموش کنم