زن جوان شوهر و سه فرزندش را کشت/ در چهره ملیحه پشیمانی وجود نداشت
یک افسر جنایی پلیس آگاهی تهران در بازگویی خاطرهای از پرونده قتل میگوید، در این پرونده، زنی با خیالی راحت شوهرش را کشت و بعد به سراغ سه بچه خردسالش رفت و آنها را هم با چندین ضربه چاقو به قتل رساند.
جامعه ۲۴- خاطره این افسر جنایی پلیس آگاهی تهران را در ادامه میخوانید: «آن روزها هوای آبان بسیار سرد بود. کشیک قتل بودم و دعا میکردم در آن روز سرد - ۱۴ آبان سال ۹۵ - هیچ قتلی رخ ندهد. در اداره مشغول بررسی پروندههای قدیمی بودم که چند تماس درباره مرگ مشکوک داشتم. تجربه به من میگفت هر روزی مرگ مشکوک در تهران زیاد شود حتما یک قتلی رخ میدهد یا یکی از آنها تبدیل به جنایت میشود. خودم را آماده کرده بودم که حتما امروز صحنه جنایت بروم.
ساعت ۱۱ مامور کلانتری تماس گرفت و از وقوع جنایت در شهرک آزادی خبر داد. دیگر صبر نکردم توضیح کامل دهد و سریع به سمت محل قتل راه افتادم. از سخنان اولیه افسر کلانتری حدس میزدم که احتمالا همسرکشی باشد. در خط ویژه به همراه اکیپ تشخیص هویت به سمت محل جنایت رفتیم و ساعت ۱۱:۲۰ به صحنه جنایت رسیدیم.
مردم را از سر راه کنار زدیم و به مقابل یک آپارتمان رسیدیم. افسر پرونده برای تشریح جنایت آمد و اعلام کرد که یک زن تمام اعضای خانوادهاش را کشته است. با اینکه جنایتهای خانوادگی و قتل عام اعضای خانواده را در پروندههای دیگر دیده بودم و حتی خودم سابقه رسیدگی و کشف دو قتل خانوادگی را داشتم، باز هم توقع نداشتم در این منطقه شاهد قتل عام خانوادگی باشیم.
داخل طبقه دوم آپارتمان شدم. در آشپزخانه جسد دو کودک حدودا ۸ ساله قرار داشت. در اتاق خواب جسد یک دختر بچه و در اتاق خوابی دیگر جسد یک مرد جوان حدودا ۳۸ ساله بود. مرد جوان از پشت غافلگیر و چند ضربه به کمر و پهلویش خورده بود. بچهها هم به بدترین شکل با چندین ضربه به شکم و قلبشان به قتل رسیده بودند.
افسر کلانتری جلو آمد و گفت قاتل این زن است که سه فرزند و شوهرش را کشته است. قصد داشت خودش را از طبقه دوم به پایین پرت کند که مردم سرگرمش کردند و به ما خبر دادند. ما هم وارد خانه شدیم تا او را از خودکشی منصرف کنیم که با اجساد کودکان روبرو شدیم. وقتی هم اتاق خوابها را جستجو کردیم، جسد مرد جوان را دیدیم. او را از خودکشی نجات دادیم که گفت دو دختر و یک پسرش را به همراه همسرش کشته است.
بیشتر بخوانید: ماجرای قاتل گوشبری که به راحتی آب خوردن سه نفر را کشت
او دستبند زده در گوشهای از خانه نشسته بود، هیچ آثار غم یا پشیمانی در چهرهاش نبود. خونسرد روی مبل نشسته و به دیوار خیره شده بود. بازپرس جنایی به صحنه آمد و بعد از بررسی پزشک قانونی، اجساد منتقل شد و با توجه به اینکه نمیشد در صحنه به آن شلوغی از زن جوان بازجویی کرد، بازپرس دستور داد او به بازداشتگاه منتقل شود و صبح فردا ابتدا در اداره از او تحقیق کنیم و بعد متهم را به همراه پرونده اولیه به دادسرای جنایی ببریم.
حدود ساعت ۴ عصر بود که صحنه قتل را ترک کردم و به سمت خانه آمدم. همکارانم هم زن جوان را به بازداشتگاه پلیس آگاهی منتقل کردند. در مسیر به این فکر میکردم چرا یک زن باید دست به این کار بزند. شب به همکارانم گفتم او را ساعت ۸ برای بازجویی آماده کنند که حدود ساعت ۱۰ متهم و پرونده را به دادسرای جنایی بفرستم.
صبح ساعت ۷ سرکار بودم، دستور دادم متهم را از بازداشتگاه بیاورند. او همچنان آرام بود. وقتی روبرویم نشست هیچ اثری از پشیمانی در چهرهاش نبود.
زن ۳۶ ساله خودش را ملیحه معرفی کرد، از او خواستم در مورد جنایتی که روز گذشته انجام داده بود صحبت کند. با خوردن یک لیوان آب شروع کرد: "من ۱۶ ساله بودم که با محسن شوهرم ازدواج کردم. او مرد بدی نبود، اما به یکباره تغییر کرد. چند وقت پیش بیکار شد و ۶ ماه بود که اصلا نمیخواست سرکار برود. با دوستانش بیرون میرفت و منم سرگرم بچههایم بودم. محسن چند هفته قبل با دوستانش بیرون رفت، اما وقتی به او زنگ زدم صدای زن میآمد، به او گفتم این زن کیست که ادعا کرد دوست صاحب ویلا است. شب وقتی به خانه آمد گوشی او را چک کردم و عکسهای یک زن با او و پیامکهای عاشقانه را در گوشی محسن دیدم. وقتی اعتراض کردم گفت باز هم توهمی شدی و باید پیش روانپزشک برویم. پیش دکتر رفتیم، اما نه قرصهایش را خوردم و نه دستوراتش را جدی گرفتم. من آخرین بار سال ۸۴ به روانپزشک مراجعه کرده بودم، قبلش البته تحت درمان بودم."
زن جوان مکثی کرد و دوباره ادامه داد: "دیروز باز با محسن در اینباره حرف زدم و بعدش خواستم با ما صبحانه بخورد، اما او خوابید و سر میز نیامد. اعصابم بهم ریخت، چاقو از آشپزخانه برداشتم و به اتاق خواب رفتم و یک ضربه در کمرش فرو کردم. او از جا بلند شد که دو ضربه دیگر زدم و مطمئن شدم جانش را از دست داده است. روی جنازهاش پتو انداختم و آمدم با بچههایم صبحانه خوردیم. بعد تصمیم گرفتم بچهها و خودم را هم بکشم، اول فاطمه را در اتاق کشتم و بعد دو بچه دیگرم را که مشغول دیدن کارتون بودند کشتم. آمدم در حمام رگم را بزنم که برق قطع شد. به تراس رفتم که خودم را پایین بندازم، اما مردم جمع شدند و گفتند اگر از اینجا خودم را پرت کنم نمیمیرم و فقط دست و پایم میشکند، تا تصمیم بگیرم چه کنم مامموران سر رسیدند و دستگیرم کردند."
ملیحه را در طول بازجویی زیر نظر داشتم به هیچ وجه آثار پشیمانی در چهرهاش نبود. پرونده را تکمیل کردم و به دادسرا فرستادم، اما هنوز هم فکر میکنم که چطور یک مادر میتواند سه فرزندش را به راحتی به قتل برساند.
براساس خاطرهای از افسر جنایی پلیس آگاهی تهران