خاطره سوسن تسلیمی از فیلم «باشو غریبه کوچک»/ فیلم
سوسن تسلیمی بازیگر مشهور کشورمان خاطره ای جالب از فیلم باشو غریبه ای کوچک منتشر کرده است.
جامعه ۲۴-سوسن تسلیمی: در صحنۀ معرفی اشیا (در «باشو»)، عدنان در ابتدا اصلا نمیدانست که داریم چه کاری میکنیم. من فقط با بازی خودم باید کاری میکردم که او عکسالعملهای درست نشان دهد. بعد همان طور که در فیلم هم پیداست، ناگهان در چشمهایش میبینید که میفهمد داریم بازی میکنیم. بعد از چند روز، پیشنهاد کردم فیلمهایی را که گرفتهایم، به او نشان دهیم که وقتی این کار را کردیم و عدنان، خودش را بر پرده دید، خیلی تعجب کرد و خوشش آمد. تازه فهمید کاری که میکند، روی فیلمی ضبط و بعدا دیده میشود.
در ابتدا، بازیگرفتن از او خیلی سخت بود. ماشینی و مکانیکی عمل میکرد و بیضایی مجبور بود برداشتهای متعددی بگیرد. بیضایی واقعا برای کار با او زحمت کشید. بیست روز طول کشید تا عدنان، تکگوییِ حادثهای را که بر او گذشته، حفظ کند. اما تا رفت جلوی دوربین، همهچیز یادش رفت! این متن در فیلم، مهم بود و نمیشد عوضش کرد یا به عهدۀ خودش گذاشت تا چیزی بگوید. بیضایی با صبر و حوصله، همهچیز را دوباره برایش گفت و او به زبان خودش گفت: «اگر این کار را بکنم، خلاص؟» البته همین بچه در طول فیلم، شروع کرد به فهمیدن، طوری که در پایان، اصلا بچۀ اول فیلم نبود، تبدیل به یک بازیگر شده بود و کمکم بهخوبی میتوانست احساساش را نشان دهد. هیچوقت فراموش نمیکنم در صحنهای که فرار کرده و باد میوزد و صدای پرندهای میآید و او برمیگردد و میگوید: «نایی»، خیلی خوب بازی کرد. هر وقت این صحنه را میبینم، تحتتاثیر قرار میگیرم. گویی تنهایی و بیپناهیِ او را در همین نگاه و کلمۀ «نایی» میشود حس کرد، آن هم کسی که اصلا نمیدانست سینما چیست.
رابطۀ من و عدنان، خیلی خوب بود. من سعی میکردم خارج از زمان فیلمبرداری هم مثل نایی با او رفتار کنم تا سر صحنه بتواند راحت بازی کند و احساس کند آنچه جلوی دوربین بازی میشود، واقعی است. او نمیدانست فیلمبرداری چیست، فقط فهمیده بود که زندگی دیگری جلوی دوربین بازگو میشود و آن را پذیرفته بود. روزی که از هم خداحافظی کردیم، درست مثل مادر و فرزند از هم جدا شدیم. او بهظاهر میخندید، ولی در نگاهش میدیدم که دلش گرفته. من هم همینطور بودم... *