حوادث برگزیده
کد خبر: ۳۲۰۲۰
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۵ ۱۷ اسفند ۱۴۰۰

سه بیمار ۱۰ زندگی بخشیدند

سه بیمار مرگ مغزی به 10 بیمار زندگی بخشیدند و آنها را از مرگ نجات دادند.

اهدای عضو

جامعه ۲۴- دو سانحه تصادف و یک بیماری خاموش باعث شد تا خانواده‌های خشک‌جان، کاظمی جلودار، پریزادگاوان، عزادار مرگ عزیزان خود شوند. در روزهایی‌که هر سه بیمار براساس اعلام قطعی پزشکان مرگ‌مغزی شده بودند، خانواده‌های آنان هم می‌توانستند پیکر عزیزشان را به خاک بسپارند یا با میل و رضایت خود، اعضای بدن آن‌ها را به بیماران در صف پیوند اهدا کنند که سال‌ها چشم انتظار پیوند عضو بودند و فاصله‌ای با مرگ نداشتند. هر سه خانواده با اینکه تا لحظه آخر همچنان امیدوار بودند شرایط تغییرکند و بیماران‌شان به زندگی برگردند، اما تصمیم گرفتند با اهدای اعضای بدن آنها، جان بیش از ۱۰کودک و زن و مرد نیازمند به اهدای‌عضو را از مرگ نجات دهند. 

آخرین دیدار پسر با مادر

۹بهمن امسال، احمدرضا خشک‌جان از محل زندگی‌اش در رباط‌کریم تهران به شمال کشور رفت تا با مادرش دیداری تازه کند، اما تبدیل به آخرین دیدار او شد. پس از دیدار با مادر، دوباره حرکت کرد، اما خواهرش هرچه منتظر ماند خبری از احمدرضا نشد. او که نگران شده بود با مادرش تماس گرفت و سراغ برادر را گرفت، اما او هم خبری نداشت. مادر و خواهر احمدرضا که نگران او شده بودند. با تلفن همراهش تماس‌گرفتند، اما کسی جواب‌شان را نداد. این‌بار خاله احمدرضا با گوشی او تماس‌گرفت که بالاخره یکی از مسوولان کلانتری محمدیه جواب داد و گفت احمدرضا در جاده قزوین‌-کرج تصادف شدیدی کرده و وضعیت وخیمی دارد. زهرا، خواهر احمدرضا می‌گوید: «به بیمارستان شهید رجایی قزوین رفتیم. برادرم شرایط بدی داشت و او را از روی خالکوبی‌اش شناختم. پزشکان گفتند جمجمه‌اش خردشده، اما مغزش سالم است. ۱۰روز در بیمارستان بستری بود تا ۱۸بهمن که پزشکان به ما گفتند برادرم مرگ‌مغزی شده و بعد هم بحث اهدای عضو را مطرح کردند. حال مادرم با شنیدن این حرف بد شد. با مادرم صحبت کردم و گفتم داداش مرگ‌مغزی شده و مغزش به سایر اعضای بدنش فرمان نمی‌دهد. اگر وضعیت همین‌طور ادامه پیدا کند، بقیه اعضای بدنش هم از کار می‌افتند، اما اگر اعضای بدنش را اهدا کنیم، حداقل چند نفر شانس زندگی دوباره پیدا می‌کنند.»

مادر سرانجام راضی شد و پس از امضای فرم رضایتنامه، احمدرضا را برای اهدای‌عضو به بیمارستان امام‌خمینی (ره) تهران انتقال دادند و ۱۹بهمن نیز کبد و نسوج او به بیماران چشم‌به‌راه اهدا شد: «از اهدای عضو برادرم خوشحالم، زیرا بیماران دیگری از بدن او استفاده می‌کنند و انگار که برادرم هنوز هم زنده است.»

جان چند نفر را نجات دادیم

۱۹بهمن امسال، آخرین روزی بود که فرزندان زهرا کاظمی جلودار، مادر ۵۰ساله‌شان را خندان و سرحال می‌دیدند. آن روز مادر رفت خرید و پس از خرید در حال بازگشت به خانه ناگهان با یک موتوری در شهر گتاب بابل به‌شدت تصادف کرد.


بیشتر بخوانید: تصادف مرگبار مادر با اتوبوس شرکت واحد


شدت تصادف به حدی بود که دست، پا، استخوان فک، چشم و بسیاری از اعضای بدن او دچار شکستگی شد و مغزش نیز به‌شدت ضربه دید. یکی از بستگان زن میانسال که حوالی محل تصادف بود، موضوع را به پسر زن میانسال اطلاع داد. سیدمحمد کمالی می‌گوید: «پس از انجام سی‌تی‌اسکن از مادرم، او را به اتاق‌عمل منتقل کردند. سه، چهار ساعت در اتاق عمل بود و وقتی جراحی تمام شد به پزشک معالج مادرم گفتم من پسر بزرگترش هستم و در مورد وضعیت جسمی‌اش واقعیت را به من بگویید. دکتر گفت جلوی خونریزی را گرفته‌ایم، اما توکل‌ات به خدا باشد. با این حرف دکتر متوجه شدم مادرم در شرایط بسیار وخیمی قرار دارد و به لحاظ پزشکان دیگر نمی‌توانند کاری برای او انجام دهند. در واقع او مرگ‌مغزی شده بود. بحث اهدای‌عضو که مطرح شد، موضوع را به دایی، پدربزرگ و مادربزرگم گفتم و با اینکه پذیرفتن این مساله برای‌شان بسیار دشوار بود، اما سرانجام موافقت خود را برای اهدای عضو اعلام‌کردند.»

با اعلام موافقت خانواده و خداحافظی آن‌ها از مادر، او با آمبولانس به بیمارستان امام‌خمینی (ره) تهران منتقل و کبد و دو کلیه او برای پیوند اهدا شد: «از اینکه اعضای بدن مادرم اهدا شد، خوشحالم، چون حداقل توانستیم جان سه نفر دیگر را نجات دهیم. عمر مادرم تا همین جا بود. خدا را شکر می‌کنیم که آن سه نفر می‌توانند با استفاده از اعضای بدن مادرم، صحیح و سلامت در کنار خانواده‌شان زندگی کنند.»

خودش هم از بیماری‌اش خبر نداشت

۶بهمن امسال، آخرین برگ تقویم عمر داوود پریزادگاوان ۳۲ساله هم ورق زده شد. آن روز بعد از تمام‌شدن کارش به دیدار اعضای خانواده‌اش رفت. کمی‌که گپ زدند به خانه خودش نزد همسر و فرزندش رفت. سعید، برادر داوود می‌گوید: «وقتی به خانه رفت به همسرش گفت حالش زیاد خوب نیست. یک استکان چای خورد و بعد هم روی مبل دراز کشید. پس از مدتی خانمش متوجه شد از گوش و بینی‌اش خون خارج شده است. او که ترسیده بود، موضوع را به ما اطلاع داد و من هم سریع خودم را به خانه برادرم رساندم و دیدم بدنش تا کمر سرد شده، اما قفسه سینه‌اش‌گرم بود. با ۱۱۵ تماس گرفتم و او را به بیمارستان رازی قائم شهر بردند. پزشک پس از معاینه برادرم گفت از نظر علمی دیگر نمی‌توان کاری برای نجاتش انجام داد.»

او در مورد علت فوت برادرش گفت: «طبق تشخیص پزشک، فشارخون بالا باعث شده بود رگ‌های مغزش پاره‌شده و دچار مرگ‌مغزی شود. موضوعی که نه ما از آن اطلاع داشتیم و نه خودش خبر داشت.

او بدن سالمی داشت. دکتر گفت ۷۲ساعت تحت‌نظر باشد و پس از آن نتیجه را اعلام می‌کنیم. پس از سه روز دکتر جواب قطعی داد و مرگ‌مغزی برادرم را اعلام کرد همان‌جا بحث اهدای‌عضو را مطرح کردم که پزشک خیلی از پیشنهادم استقبال کرد؛ البته راضی‌کردن مادرم و همسرش بسیار دشوار بود. به مادرم گفتم اگر اهدای عضو کنیم، خیلی بهتر از این است که اعضای بدنش که می‌توانند جان چند نفر را نجات بدهند، زیر خاک تجزیه شود. او هم استدلالم را پذیرفت. پس از اعلام رضایت آنها، برادرم را به بیمارستان امام‌خمینی (ره) منتقل کردند و پس از انجام اقدامات لازم، کبد، قلب، ریه، کلیه و طحال‌اش اهدا و پیکرش تحویل ما شد و مراسم خاکسپاری را انجام دادیم.»

برچسب
دیدگاه کاربران