حوادث جنایی
کد خبر: ۴۴۷
تاریخ انتشار: ۰۲:۰۰ ۰۶ خرداد ۱۴۰۰

جدیدترین اخبار درباره زندگی خصوصی و شخصیت اکبر خرمدین

فرزند پسرعموی اکبر خردمین گفت: «فرزندان اکبر خرمدین هیچ وقت به روستای ما نیامده بودند و تا به حال پیش نیامده بود ما مهمان خانه آنها در تهران شویم.برای همین آنها را ندیده بودیم.اما آنچه من از خود اکبر می دیدم مردی مقتدر بود که شخصیتش دیگران را تحت تاثیر قرار می داد.»

جدیدترین اخبار اکبر خرمدین

جامعه ۲۴ - یکی از دوستان اکبر خرمدین با خبرنگار رکنا به گفتگو می‌نشیند. حرف از اکبر خرمدین که می‌شود اولین چیزی که در توصیف او می‌گوید این است: «منضبط و وسواسی است.»


از او می‌خواهیم بیشتر توضیح دهد که می‌گوید: «اکبر دلش می‌خواست همه چیز عالی و ایده آل باشد. اگر زمانی سرزده هم به خانه اش می‌رفتید خانه و زندگی شان اتو کشیده بود و برق می‌زد. همیشه دست پر به خانه می‌آمد. برای خانه و زندگی اش چیزی کم نمی‌گذاشت. با اینکه هشتاد سال سن داشت، اما سخت کار می‌کرد و اهل ورزش بود. پیاده روی می‌کرد و صبح زود در محوطه فضای سبز اکباتان می‌دوید. دانش خیلی زیادی داشت و خیلی کتاب می‌خواند. اما از آدم‌های بیکار و بی ادب متنفر بود!»


بیشتر بخوانید: او یک زنگ هشدار است، نباید فراموشش کنیم


به او می‌گویم از رابطه اکبر خرمدین با فرزندانش بگوید و او می‌گوید: «بابت اتفاقات ساده و طبیعی که ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد از دست آن‌ها حرص می‌خورد! شاید اگر من جای او بودم روی مسائل پیش پا افتاده حساس نمی‌شدم، اما برای اکبر خیلی مهم بود. مثلا ناراحت بود از اینکه چرا پسرانش در این سن و سال خانه دار نشده اند. با اینکه فرزندانش مودب و اجتماعی بودند، اما باز هم دلش می‌خواست موفقیت‌های بیشتری از آن‌ها ببیند. بابک استاد دانشگاه بود و در کار سینما موفق بود. اما پدرش می‌گفت درآمد خوبی ندارد و انتظار خیلی بالاتری از او داشت. خودش هم انسان خیلی فعالی بود. با اینکه بازنشسته بود و سن و سالی از او گذشته بود، اما صبح تا شب با ماشین کار می‌کرد.»


در مورد آرزو از او می‌پرسم. چطور یک پدر دلش می‌آید دختر مریضش را اینطورسلاخی کند. می‌گوید: «از جزئیات زندگی آن‌ها خبر ندارم. زندگی شان طبیعی به نظر می‌رسید و تا قبل از این جنایت فکر می‌کردم که در خانه آن‌ها هم همان اتفاقات روزمره عادی می‌افتد، اما حالا حرف زدن از این زندگی واقعا سخت است. من رفتار بدی از اعضای خانواده با همدیگر ندیده بودم. اواخر که آرزو را می‌دیدم بیماری اش پیشرفت کرده بود. گاهی اکبر و همسرش بعدازظهر که می‌شد آرزو را به محوطه فضای سبز می‌آوردند و با هم قدم می‌زدند. مادر آرزو خوشحال بود و می‌گفت پیشرفت بیماری آرزو کم شده است و رو به بهبود است. اما یکدفعه گفتند که آرزو به خارج از کشور مهاجرت کرده است.»

دیدگاه کاربران