اعدامی سابق سفیر صلح و سازش شد
شاگرد نانوایی که در جریان درگیری با مشتری مرد ۳۷ ساله را کشته بود، تا یک قدمی قصاص رفت، اما با بخشش خانواده مقتول به زندگی بازگشت و امروز به عنوان سفر صلح وسازش برای محکومان قصاص رضایت میگیرد.
جامعه ۲۴ - بسیاری از افرادی که پایشان به پروندههای قتل باز میشود قاتل بالفطره نیستند. آنها بدون نقشه و انگیزه قبلی و در جریان یک اتفاق یا مشاجره وارد میشوند و از روی خشم دست به رفتار پرخطری میزنند که به قیمت زندگی فرد دیگر تمام میشود و خودشان هم باید مجازات سختی را تحمل کنند.
حسن بابایی مردی ۳۳ساله است که ۱۰ سال قبل به خاطر دعوا بر سر پول خرد پایش به پرونده قتل باز شد و تا یک قدمی مجازات قصاص پیش رفت، اما لطف خداوند شامل حالش شد و فرصت دیگری برای زندگی پیدا کرد. او این روزها برای نجات کسانی که ناخواسته به همان مسیر رفتهاند تلاش میکند.
*حسن آقا! شغلت چه بود و کجا کار میکردی؟
-من کارگر نانوایی بودم. هنگام حادثه ۲۲ساله بودم و در یک نانوایی در کرج کار میکردم. کنار تنور میایستادم و با چنگک نان را از تنور خارج میکردم.
*حادثه در همان نانوایی اتفاق افتاد؟
-بله، اتفاق ناگواری بود که تا پایان عمر نمیتوانم فراموشش کنم.
در این باره توضیح بده.
آن روز مشغول کار بودم و مثل همیشه یک مشتری برای خرید نان وارد شد. بعد از این که نانهایش را برداشت سر پول خردی که به او داده بودم مشاجره کرد. به هر حال در چنین مواقع دیگران هم میانجیگری و سعی میکنند کسانی که وارد مشاجره شدهاند را به آرامش دعوت کنند که این طور شد و آن مرد به دنبال کار خودش رفت. زمان زیادی نگذشته بود که دوباره برگشت منتهی این بار میله یا باتومی به دست داشت.
*برای دعوا برگشته بود؟
-این طور به نظر میرسید و این اتفاق افتاد. من هم آن لحظه در حال کار بودم و با همان چنگکی که به دست داشتم وارد دعوا شدم. نمیخواستم به آن مرد ضربه یا آسیبی برسانم، اما نمیدانم چطور به او ضربه وارد شد که زخمی شد.
*حتما خیلی ترسیدی؟
-بله، ترسیدم. منتهی من فرار نکردم و آن مرد را به بیمارستان رساندم. او مردی ۳۷ساله بود که همسر و فرزند داشت. تا زمانی هم که در بیمارستان بستری بود مدام به عیادتش رفتم و به خانوادهاش هم گفتم که حادثه ناخواسته اتفاق افتادهاست. به هر حال آن مرد به علت شدت جراحتی که به او وارد شدهبود فوت شد و فصل سخت زندگی من هم شروع شد به خاطر این که به اتهام قتل بازداشت شدم و بعد از انجام تحقیقات به زندان رجاییشهر کرج منتقل شدم.
*شرایط زندان برای شما چطور بود.
-شرایط بسیاری سختی داشتم. آن طور که گفتم مقتول صاحب همسر و فرزندی خردسال بود که پدربزرگش قیم طفل شد و برایم درخواست قصاص کردند. حکم قصاص هم از سوی دیوان عالی کشور تأیید شد.
*به هر حال خبر تأیید حکم قصاص را شنیدید؟
-بله، زمانی که تأیید حکم را شنیدم بین مرگ و زندگی سرگردان بودم. ترس همه وجودم را گرفتهبود. همیشه کابوس میدیدم. هر کس که به سلول نزدیک میشد فکر میکردم که برای بردن من آمدهاست. فضای خیلی سختی بود که مدام در انتظار میگذشت. انتظار سختی که ترس زیادی همراهش بود و توانش را هم نداشتم.
بیشتر بخوانید: قصاص به خاطر شلیک مرگبار
*به هر حال این شرایط را در زندانیهای دیگر هم دیده بودی؟
-بله، وقتی کسی را برای اجرای حکم میبردند همه دست به دعا میشدند. کسانی که ناخواسته مرتکب قتل شدهبودند و بدون انگیزهپایشان به آنجا کشیدهشدهبود و مستحق مرگ نبودند. آنها وقتی رضایت میگرفتند شور و شوق زیادی در سالن زندان ایجاد میشد و بخشش اولیایدم شامل حال ما هم میشد که همان شادی بود که فضای سرد زندان را پر میکرد.
*این افراد چگونهشامل بخشش میشدند؟
-رفتار افراد در زندان بررسی میشود و همه تحت نظر هستند. کسانی که در زندان رفتار خوبی داشتهباشند و توبه کنند از سوی مددکاری به گروه خیران معرفی میشوند و آنها هم برای جلب رضایت از اولیایدم تلاش میکنند.
*این موضوع شامل حال شما شد.
-بله، این لطف خداوند بود که شامل حال من شد. من نمیخواستم که دستم به خون کسی آلوده شود. برای همین در زندان عهد کردم که اگر خداوند فرصت دیگری به من بدهد خودم برای جلب رضایت از اولیایدم تلاش کنم و با این کارم خدا را خوشحال کنم.
*چطور این اتفاق برای شما رقم خورد؟
-آنطور که گفتم حکم قصاص من از سوی دیوانعالی کشور تأیید شده و نام من در لیست افرادی قرار گرفتهبود که باید منتظر اجرای حکم باشند. بعد از آن بود که متوجه شدم به خاطر رفتار درستی که در زندان داشتهام به گروهی به نام چتر نجات معرفی شدهام. این افراد به واسطه خیران برای جلب رضایت اولیایدم تلاش میکردند و توانسته بودند مشروط به پرداخت دیه رضایت اولیایدم را جلب کنند.
*دیه را خودت پرداخت کردی؟
-خیر، من کارگر نانوایی بودم و پولی نداشتم که لطف خداوند و کمک خیران شامل حالم شد و آزاد شدم.
*بعد از آزادی چه میکنی؟
-میدانستم که پیدا کردن کار برای کسی که سابقه قتل دارد بسیار دشوار است. من در یک شرکت مشغول کار شدم و از آنجا که متوجه شدند از اشتباهم پشیمان شدهام به من اعتماد کردند. مدتی که گذشت مادرم به سرطان مبتلا شد برای همین کارم را عوض کردم و در مزرعه آفتابگردان در کرج کار تازهای پیدا کردم.
*آیا به عهدت وفا کردی؟
-بله، بعد از آن خودم به عضویت همان گروه درآمدم و برای نجاتی کسانی که ناخواسته مرتکب قتل شدهاند تلاش میکنم. با این که حقوق ناچیزی میگیرم، اما بخشی از درآمدم را به همان گروه میدهم.
*توانستی برای نجات دیگران هم اقدام کنی؟
-بله، در این مدت موفق شدهام رضایت دو نفر را که ناخواسته مرتکب قتل شدهاند جلب کنم. من به پای اولیایدم افتادم و گریه کردم و خواستم که بخشش را به جای انتقام انتخاب کنند که خداوند کمک کرد و این اتفاق افتاد.
*آیا وقتی از بخشش حرف میزنی حال و هوای دیگری پیدا میکنی؟
-بخشش تصمیم سختی است. من خودم را جای اولیایدم میگذارم و درک میکنم که تصمیم خیلی سختی گرفتهاند که بخشش را انتخاب کردند. همیشه هم دعا کردهام که با بخشش به آرامش دست پیدا کنند من جوانیام را در زندان گذراندم. هر شبانه روز زندان ماهها طول میکشد و نمیشود شب را با آرامش خوابید. درست است که آنها بخشیدند، اما همچنان من با عذاب وجدان زندگی میکنم. من تا زمانی که عمر داشتهباشم میخواهم در این مسیر حرکت کنم و بخشش را به دیگران هدیه دهم، چون هر کس که زندگی میبخشد در حال بخشش آرامش است و با بخشش است که به آرامش میرسد.