حوادث برگزیده
کد خبر: ۲۵۱۶۴
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۰ ۱۹ دی ۱۴۰۰

زندگی نکبت بار لیلا/ شوهرم مجبورم کرد جلوی مردان غریبه مواد بکشم

زندگی نکبت باری داشتم تا اینکه دستگیر شدم اما نمی خواهم بچه ام را در زندان به دنیا بیاورم و بزرگش کنم.

زندگی نکبت بار لیلا

جامعه ۲۴- ۲۶ سال داشت، ولی موادمخدر باعث شده بود که شبیه یک زن ۴۰ ساله به نظر برسد. می‌گفت با پدرش زندگی می‌کرده و یکبار ازدواج کرده و شوهرش به رحمت خدا رفته. در ادامه صحبت هاش رفت سر اصل مطلب: در خیابان با مصطفی آشنا شدم و با او ازدواج کردم که بعد فهمیدم معتاد و مواد فروش است و زنش هم از او جدا شده، چاره‌ایی نداشتم باید در این زندگی می‌ماندم، چون پدر پیر من فوت شد و یک برادر داشتم که اموال پدرم را بالا کشید و به ترکیه رفت. من ماندم با یک شوهر معتاد و موادفروش.

می‌دانم بچه داخل شکم من هم معتاد شده است. ولی چاره‌ایی نداشتم، چون همسرم مرا مجبور کرد که با او موادمخدر مصرف کنم و در خرید و فروش مواد به او کمک کنم. از زمانی که فهمیدم باردار هستم موادمخدر مصرف نمی‌کردم، چون می‌خواستم بچه‌ام سالم باشد و حتی به مصطفی هم چیزی نگفتم، چون می‌دانستم اجازه نمی‌دهد بچه‌ام را نگه دارم.

یک روز داشتم با دوستم درباره حاملگی‌ام صحبت می‌کردم که مصطفی فهمید آنقدر مرا کتک زد تا بچه‌ام نابود شود، ولی التماسش کردم که این کار را نکند او می‌گفت من بچه نمی‌خواهم و باید این بچه را سقط کنی.


بیشتر بخوانید: عکس و فیلم های داخل گوشی بهارک را پیش همسرش رسوا کرد


به او گفتم در اسرع وقت این کار را می‌کنم. خلاصه او را راضی کردم که فرزندم را نگه دارم. مواد مخدر خانمانسوز است، اما بیش از هرچیز غیرت انسان را نابود می‌کند. شوهرم کار را به جایی رساند که از من می‌خواست جلوی دوستانش باهم مواد مصرف کنیم. حالم از خودم بهم می‌خورد تنها دلخوشی‌ام بچه‌ام بود که با به دنیا آمدنش از این زندگی فرار کنم. بار‌ها تصمیم گرفتم خودکشی کنم، ولی می‌ترسیدم، شوهرم شب‌ها و روز‌ها مرا تنها می‌گذاشت و زمانی که نبود احساس آرامش می‌کردم.

یک شب شوهرم به منزل آمد و خیلی خوشحال بود. هیچ وقت این طور ندیده بودمش، غذای آنچنانی برایم گرفت بود. لباس و طلا و ....

تعجب کردم. پرسیدم چه شده است. گفت دیگر زندگی اعیانی خواهیم داشت فقط باید به من کمک کنی، پرسیدم چه کمکی؟ گفت: می‌فهمی عجله نکن. فهمیدم خواب بدی برای من دیده است.صطفی گفت یک سفر در پیش داریم خودت را آماده کن؛ و بعد یکسری لباس برای من خرید. گفت: بپوش.

لباس را طوری طراحی کرده بودند که می‌توانستند مواد جاسازی کنند و به من گفت، چون حامله هستی کسی به تو شک نمی‌کند، ولی من قبول نکردم تا حد مرگ مرا مورد کتک‌کاری قرار داد و آنقدر روی شکمم فشار وارد می‌کرد که بچه‌ام تلف شود. آنجا بود که تسلیم شدم. لباسی که تهیه کرده بودند برتن کردم و سوار ماشین شدم که در مسیر پلیس به ما شک کرد و دستگیر شدیم هر چند خوشحالم که از این زندگی نکبتی فارغ شدم، ولی دوست ندارم بچه‌ام در زندان به دنیا بیاید نمی‌خواهم فرزندم مثل من زندگی نکبت‌باری داشته باشد.

برچسب
دیدگاه کاربران