صفحه نخست

حوادث

روان

تغذیه

سبک زندگی

گردشگری

عکس

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۰۷۵۲
تاریخ انتشار: ۰۷:۴۸ ۱۴ شهريور ۱۴۰۰

گران شدن قیمت مسکن و اجاره خانه مردم را به سوی سبک‌های جدید اجاره‌ نشینی و کرایه دادن خانه سوق داده است، آلونک‌های چوبی در پشت بام‌ها و زیر زمین‌ها مکان‌هایی که شبیه همه چیز است الان یک خانه برای زندگی!

 

جامعه ۲۴ - مرد بنگاه‌دار، پله‌ها را یک در میان رد می‌کند. ساختمان، پنج طبقه است. پاگرد چهارم، می‌ایستد و رو به یک تیغه نئوپان رنگ شده که تا سقف درازا دارد، صدا می‌زند: «آقای سبحانی.... خانوم سبحانی...»

لته متصل به تیغه نئوپان، روی لولای ناپیدا می‌چرخد و «خانوم سبحانی» از فاصله در و دیوار نئوپانی، سرک می‌کشد. زن جوانی است که با شنیدن صدای بنگاه‌دار تکه پارچه‌ای که دم دست داشته را، به سر کشیده.

بنگاه‌دار، من را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این خانوم برای اجاره اتاق اومده. شما کی تخلیه می‌کنین؟»


بیشتر بخوانید:  رؤیای این روزها؛پیدا کردن خانه‌ای مناسب برای اجاره


از پاگرد طبقه دوم، بوی پیاز داغ هم خورده با زردچوبه و رب، زد زیر دماغ‌مان. هر چه به سر ساختمان نزدیک‌تر می‌شدیم، بوی زردچوبه تفت‌دیده، تندتر شد. ۷ پله پایین‌تر از تیغه نئوپانی، صدای جز جز پیاز خام، شنیده می‌شد. زن، مکثی کرد، سنگ‌های سفید پله‌ها را نگاه کرد، تکه پارچه روی سرش را مرتب کرد، گوشه لبش را بالا داد و با تردید، رو به بنگاه‌دار گفت: «دو هفته دیگه... هر وقت پولمون حاضر بشه.»

از زن پرسیدم آیا اجازه دارم داخل «اتاق» را ببینم؟ خجالت می‌کشیدم. نمی‌دانستم برای این جعبه چوبی، از چه واژه‌ای استفاده کنم؛ «خانه»؟ «اتاق»؟ باور نمی‌کردم پشت درِ پشت بام هم جای زندگی باشد، جای زندگی باشد و اجاره هم برود و آدم‌هایی هم برای این تکه جا، اجاره و ودیعه بدهند.

بنگاه‌دار گفت: «من بیرون منتظرم.»

زن، لته نئوپانی را باز می‌کند تا راه ورود باز شود. باز هم نمی‌شد فرقی نمی‌کرد. دو تیغه نئوپان، با نبشی، به دیوار‌های ساختمان پرچ شده و فضای محصور پشت تیغه، ۱۲ متر بود؛ مساوی مساحت فرش ماشینی ۱۲ متری که روی کف سنگی انداخته بودند.

بالای لته در، نزدیک سقف، یک مستطیل ۲۰ در ۵۰ خالی بود برای ورود هوا. فاصله درگاه این فضا با درِ آهنی پشت‌بام، حدود ۷۰ سانت بود. پشت درگاه، داخل «اتاق»، یک سمت، یک کمد باریک، یک سمت یک چراغ خوراک‌پزی با قابلمه‌ای بر سر و داغی شعله‌اش، در کل این فضا منتشر می‌شد، یک سمت چند تشک و پتوی تا شده روی یک چمدان بزرگ قهوه‌ای رنگ، کنار سبد بزرگ پلاستیکی پر از قابلمه و بشقاب و لیوان و کاسه. خانم و آقای سبحانی، سه سال قبل ازدواج کردند و یک سال بود که در این فضای تیغه کشیده زندگی می‌کردند. مرد، پیک موتورسوار بود و زن، پادوی روزمزد آرایشگاه زنانه.

وقتی زور گرانی، بیشتر از زور بازوی زن و مرد شد، وقتی حقوق دو میلیون تومانی مرد و مزد روزانه ۲۵ هزار تومانی زن، کفاف خرج زندگی و اجاره اتاق ۳۰ متری در خیابان نظام‌آباد را نداد، یخچال و تلویزیون و پنکه و اجاق گاز دو شعله رومیزی را؛ گران‌ترین، جاگیرترین و مهم‌ترین وسایلی که داشتند، به انباری منزل والدین بردند و کوچه به کوچه، گشتند دنبال یک دیوار و سقف که سربار غریبه و آشنا نباشند.

«بنگاهی بهمون خبر داد که یه جا پیدا کرده مناسب بودجه ما. ظاهرا خودش هم اینجا رو ندیده بود. وقتی صاحبخونه رسید به همین پاگرد، آقای بنگاهی، اول ساکت شد، بعد، از خجالتش رفت بیرون ساختمون.»

خانم و آقای سبحانی، یک سال است که برای همین اتاق ۱۲ متری، ماهی ۵۰۰ هزار تومان اجاره می‌دهند و ۱۰ میلیون هم ودیعه سپرده‌اند. روشویی شکسته توالت گوشه حیاط، جای ظرف و لباس شستن هم هست و شلنگ همان توالت، دوش متحرک.

کل امکانات این جعبه چوبی، یک لامپ آویزان از سقف بود و یک پریز برق به دیوار و یک شیر و شلنگ متصل به گاز شهری. صاحبخانه گفته بود می‌توانند از یخچال همسایه طبقه اول هم استفاده کنند. زن و شوهر، ۱۲ ماه به همین‌ها هم راضی بودند. دو ماه قبل، صاحبخانه گفت که از اول مهر، یا اجاره بشود یک میلیون، یا ودیعه بشود ۱۵ میلیون. خانم و آقای سبحانی، دو هفته است کوچه به کوچه، دنبال یک دیوار و سقف می‌گردند که سربار غریبه و آشنا نباشند.

عرض بن‌بست، دو متر هم نیست؛ از آن تنگ و ترش‌های مفلوک پشت عودلاجان که دو نفر نمی‌توانستند شانه به شانه درازایش راه بروند. ته بن‌بست، یک در باریک زنگ زده بود. زنگ در، از این زنگ‌های قدیمی؛ قاب سیاه و دکمه سفید فشاری روی قاب. دکمه زنگ را که فشار دادم، صدای سوت بلبلی بلند شد و لخ‌لخ دمپایی‌ای که زمین را جارو زد تا پشت در.

در زنگ زده، به زور روی پاشنه چرخید و مرد جوانی با نیم‌تنه لخت در را باز کرد که تا چشمش به من افتاد، لته در را ول کرد و گم شد. پشت در، مثل اغلب خانه‌های رو به موت پامنار، چند پله می‌خورد تا حیاط پنج‌دری. سه ضلع حیاط، در‌های باریک بود و وسط، حوض سیمانی با شیر آبی سرک کشیده روی گلوی حوض. چند لگن پلاستیکی و یک سطل زباله بزرگ لبریز از آشغال کنار یکی از در‌ها بود. سمت چپ، چند پله پایین‌تر، نبش یک در آلومینیومی، روشویی سفید به دیوار نصب بود و بالا سرش، تکه آیینه‌ای تار و شکسته، اما برای برانداز کردن ریخت و اسباب صورت، به دردبخور.

جوان فراری، از پشت یکی از در‌های باریک پیدا شد، پیراهنی به تن کرده بود و چشم در چشم که شدیم، پرس و جو شروع شد. گفتم برای اجاره اتاق آمده‌ام. گفت همه اتاق‌ها اجاره رفته جز یکی. مساحت اتاق‌ها را پرسیدم. گفت همه ۲۰ متری، ۲۰ متر چهار دیواری خالص. رقم اجاره را پرسیدم. گفت ماهی یک میلیون تومان با پنج میلیون تومان ودیعه. خواستم همان یک اتاق خالی را ببینم. کلید را در قفل چرخاند و در که باز شد، نم گرم کهنه لابه‌لای بوی سیگار ارزان و رخت چرک، از تاریکی جهید بیرون.

چهار دیواری، خالی خالی. همان که جوان گفت. دریغ از یک طاقچه. بابت آب گرم و حمام پرسیدم. گفت آبگرمکن هست ولی برای هر بار حمام، باید از روز قبل پنج هزار تومان به حساب صاحبخانه واریز شود تا روز بعد، بیاید و آبگرمکن را روشن کند. کنار حوض، چند بشقاب فلزی با ته مانده خشکیده غذا روی سر هم سوار شده بود. داخل یک لگن پلاستیکی آبی رنگ، چند قاشق و چنگال و لیوان پلاستیکی دسته‌دار افتاده بود. جوان، رد نگاهم را گرفت و گفت «همه پای همین حوض، ظرف و لباس می‌شورن.»

«همه؟ چند نفر؟» هیچ پنجره‌ای روی دیوار اتاق‌ها نبود. جوان گفت هر اتاق چهار نفر مستاجر دارد «یا رفیقن، یا غریبه همخرج. گرونیه. همه کارگریم. پولمون نمی‌رسه اتاق جدا بگیریم.»

نگفت «خانه»، گفت «اتاق». خطوط صورتش، بیشتر از ۲۵ نمی‌زد که سطح توقعش از زندگی، تا امکان پرداخت اجاره شریکی یک اتاق ۲۰ متری سقوط کرده بود.

پسر، سه بار دور یک کوچه پیچید که به حساب خودش، من راه را یاد نگیرم. منت گذاشت که، چون اینجا در خانه‌ها را روی غریبه باز نمی‌کنند، عشقش کشیده که بلد من باشد. راست می‌گفت. اینجا رد غریبه را بو می‌کشیدند. سر برمی‌گرداندی، همان پسر مردنی که دو تا کوچه بالاتر پشت قدم هایت می‌آمد و به خیال خودش، تابلو هم نمی‌زد، اینجا هم

پشت سرت بود؛ گیرم، به حلقه دسته کلیدش ور می‌رفت که یعنی کاری به کار تو ندارد. کوچه، شلوغ بود. ازدحام نیمه شب بن‌بست‌ها و دررو‌های دروازه غار، طبیعی‌ترین اتفاق دنیاست؛ مردان چشم قرمز، خمارها، آواز‌خوان‌ها، آن‌ها که با فریاد، فحش می‌دهند، آن‌ها که زیر لب، توهم زده‌اند.. احوال نیمه‌شب پس‌کوچه‌های دروازه غار، آدم‌ها را مست می‌کند، عاشق می‌کند، خمار می‌کند، معرکه‌ای است که می‌خواهی تا صبح بمانی و نروی. پسر رسید جلوی در چوبی پوسیده که تار‌های بافتش از هم باز شده بود. با کله کلید، سه بار به چوب کوبید. صدای خش‌دار زنی آمد «کیه؟ مراد؟»

پاشنه در که زور زد و روی موزاییک چرخید، صورت و قامتی آب رفته و چروک، پوشیده در ژاکت و شلواری کهنه‌تر از لته چوبی جلوی چشم‌مان، خمیده از سرما، در هشتی تاریک ایستاده بود. مراد من را نشان داد و به زن گفت «اومده اتاق اجاره کنه. بیاد ببینه اگه باب طبعش بود...»

زن خمار، شانه‌ای بالا کشید و گفت «بیاد ببینه. اینجا راست کار این نیست...»

«این»، «من»، دنبال مراد رفتم. هشتی تاریک می‌خورد به حیاط. آسمان بالا سر حیاط گسترده بود. انگار خانه‌ای وسط کویر. هیچ دیوار و پنجره‌ای از محل، در چشم نبود. تنها حسن این خانه پوسیده همین بود؛ آسمان بی‌مزاحم. مراد، نور چراغ قوه گوشی تلفنش را گرفت به رو‌به‌رو؛ رو به دیواری کهنه؛ رو به ترکیبی لرزان از کاهگل و آجر با چند سوراخ خالی سیاه در حکم پنجره. قاب پنجره‌ها، سال‌ها قبل به پول نزدیک شده بود. نزدیک دیوار کاهی، موزاییک‌های کف، از سه طرف شکم داده بود. در مرکز این شکم، چند صفحه الوار روی هم انداخته بودند. مراد گفت «چاهِ خونه اس. همین روزا دیوارش می‌ریزه و هفففف....»

مراد وقتی می‌خندید، تنها دندان سالمش، مثل نورافکنی در ظلمات، پرتو می‌داد. مراد کم می‌خندید. «هفففف» را که گفت، خندید. حیاط مثل طویله بود. یک حوض سیمانی، وسط در وسط، به جای سطل آشغال. موزاییک‌های کف حیاط، لق بود و شکسته. زنی از دور می‌خواند «کجایی‌ای جوونی..»

برگشتیم پیش زن. زن، مستاجر اتاق کنج هشتی بود. یک میلیون تومان اجاره می‌داد بابت ۲۰ متر دیوار گچی با سقف الواری. الوار‌ها مثل جنازه آدم، بغل به بغل دراز کشیده بودند. اتاق، بوی شربت قند ته گرفته و نم و چوب پوسیده می‌داد. زن از این همه الوار بالای سرش می‌ترسید. «بالاخره یه شب که خواب باشم، اینا از جاشون در میان و می‌افتن رو سرم. آخرش همینه.»

مراد کف اتاق را نگاه کرد و گفت چاره‌ای نیست. مراد گفت باید خدا را شکر کند که همین اتاق را دارد. زن گفت جای من اینجا نیست. گفت صاحبخانه، از دو هفته قبل، آب را هم قطع کرده. دستش را گرفت سمت دو بطری آب گوشه اتاق، روی لبه سوخته موکت، کنار چراغ پیک‌نیکی که می‌سوخت و هوای اتاق را گرم می‌کرد. زن گفت اینجا هیچ امنیت ندارد. گفت همان در چوبی خانه را یک مرد قلدر تنه بزند، باز می‌شود. پرسیدم پس تو چرا اینجا هستی؟ زن فقط نگاهم کرد....

«سقف‌های فقر»؛ این لقب را انتخاب کردم برای بیغوله‌هایی که در این ۲۰ ماه دیدم؛ اتاق‌های نایلونی، اتاق‌های نئوپانی، سقف‌های الواری، زندگی در خرپشته‌ها، زندگی در انبارها؛ «احسان»، «پامنار»، «دروازه‌غار»، «چهارراه سیروس»، «سهیل». ساکنان این بیغوله‌ها، مردمان شریفی بودند که ناخواسته، در دهان فقر افتاده بودند. برای این مردم، «فقر» آن دیوار بلندِ لغزنده‌ای بود که پا به پای بلندمرتبه‌سازی «گرانی»، ارتفاع گرفت.. اصغر مهاجری؛ جامعه‌شناس، در گفت‌وگویی کوتاه، زندگی مردم، زندگی اجباری آدم‌ها در بیغوله‌های فقر را تحلیل کرده است.

اصغر مهاجری، جامعه‌شناس، در این رابطه گفت: طی دو سال گذشته، در مشاهدات میدانی در مناطق جنوب و جنوب شرق تهران؛ پامنار و هرندی و احسان و خلازیر و آزادگان، با مواردی از سکونت مستاجران در فضا‌های غیراستاندارد با تابلوی مسکونی مواجه شده‌ام.

وی ادامه داد: زندگی اجاره‌ای خانواده سه نفره در فضای خالی زیر راه‌پله‌های ساختمان که با دیوار کاذب تبدیل به یک اتاقک ۱۲ متری شده، زندگی اجاره‌ای چهار جوان مجرد در یک اتاق ۲۰ متری با کاربری انبار و بدون هیچ‌گونه امکان رفاهی و حتی بدون پنجره‌ای برای تهویه، انبار ۱۲ متری آماده اجاره به مجرد یا خانواده، زندگی اجاره‌ای خانواده دو نفره در یک چهاردیواری ۱۲ متری با دیوار‌های نئوپانی در فضای خالی منتهی به پشت‌بام و انتهای راه‌پله‌های آپارتمان، زندگی اجاره‌ای یک زن در تنها اتاق نسبتا سالم در حیاطی با اتاق‌های پنج‌دری که تمام اتاق‌ها از شدت فرسودگی، در حال تخریب است و این تنها اتاق نسبتا سالم هم، سقفی از جنس تیر چوبی و در حال ریزش دارد

زندگی اجاره‌ای خانواده سه نفره پشت تیغه‌ای که ۱۲ متر از محوطه پارکینگ آپارتمان را از بقیه فضا جدا کرده، این خانه‌های غیررسمی، نه تنها در بافت فرسوده بودند، جنس این بیغوله‌ها هم فرسوده بود؛ آب گرم و تهویه و وسیله گرمایشی و سرمایشی و حتی پنجره‌ای برای عبور نور، تقاضا‌های لوکس و رویا به حساب می‌آمد ولی مستاجران این فضاها، آدم‌های مستاصل؛ زن، مرد، خانواده، مجرد، به ناچار و به دلیل فقر شدید، چاره‌ای جز زندگی در این فضا‌های غیرقابل سکونت نداشتند که البته اجاره‌بهای زیادی هم برای همین اتاقک‌ها پرداخت می‌کردند؛ ۵۰۰ هزار تومان یا ۷۰۰ هزار تومان یا یک میلیون تومان اجاره و پنج میلیون یا ۱۰ میلیون تومان ودیعه. مجموع شرایط، تصویر آنچه شاهد بودم، به هیچ‌وجه شایسته شأن یک انسان نبود؛ زندگی در این فضاها، در شأن هیچ انسانی نبود، ولی می‌دیدم و می‌شنیدم که چطور به دلیل فقر، توسط صاحبخانه تحقیر می‌شدند، به محض پنج روز دیرکرد واریز اجاره، تهدید به «حراج وسایل‌شان وسط کوچه»، همان وسایلی که از حداقل‌های اولیه هم کمتر بود و «پرتاب خودشان به کف خیابان» می‌شدند.

این مردم مستاصل می‌گفتند که به دلیل بیکاری و از دست دادن شغل در این دو سالی که گذشته، ناچار شده‌اند به جنوب و شرق شهر؛ به ارزان‌ترین ممکن‌ها در جنوب و شرق شهر و در بافت فرسوده پناه بیاورند. این آدم‌ها، در این فضاها، با یک واقعیت تلخ روبه‌رو شده بودند؛ این آدم‌ها، از جنس فرهنگ و بافت این مناطق نبودند. سرنوشت آدم‌ها، وقتی به اجبار‌هایی از این دست تن می‌دهند، وقتی این‌طور از جایگاه اجتماعی و اقتصادی‌شان به کف سقوط می‌کنند، به کجا و به چه نتیجه‌ای ختم می‌شود؟

هر آنچه شما شاهد بودید، باید ذیل مفهوم گسترده «حاشیه‌نشینی» تحلیل شود. من بار‌ها گفتم که در کشور ما، حاشیه‌نشینی، یکی از آسیب‌های بسیار جدی است و متاسفانه، گسترش بدون تنفس این آسیب هم بسیار نگران‌کننده است. مسوولان حوزه شهری اذعان دارند که حدود ۲۴ میلیون نفر حاشیه‌نشین در کشور داریم که از منظر اجتماعی، باید حدس بزنیم که این عدد تا ۴۰ میلیون نفر هم می‌رسد.

حاشیه‌نشینی، معادل محرومیت انسان‌ها از دسترسی به استاندارد‌های زندگی و از جمله محل سکونت و اسکان مناسب است. شما از پشت‌بام‌نشینی و زیرپله‌نشینی و اتاق‌های با سقف الواری مثال زدید، اما زندگی در کانال‌های زیرزمینی یا حتی زندگی در چادر‌هایی که سال‌ها پیش در حاشیه اتوبان‌های شمال تهران شاهد بودیم، گونه‌های دیگر از حاشیه‌نشینی است که هنوز هم در چابهار و بندرعباس می‌توان از این نوع هم مشاهده کرد.

حاشیه‌نشینی، یک آسیب جدی گسترده عمق یافته است که امروز، بیش از نیمی از جمعیت کشور را تهدید می‌کند و بسترساز بسیاری از آسیب‌های دیگر، به خصوص در کلانشهرهاست. ما در مطالعاتی درباره پیامد ادامه محور جنوبی بزرگراه یادگار امام و گسترش راه‌آهن تهران- هشتگرد برای مناطق جنوبی شهر تهران، متوجه شدیم که حاشیه‌نشینی، عامل اصلی تولید و بازتولید سایر آسیب‌های اجتماعی است، چون نه تنها فضا‌های شهری در مناطق حاشیه‌نشین بی‌دفاع هستند، شکل‌گیری الگو‌های انتشار آسیب‌ها در این مناطق هم بسیار نگران‌کننده است.

بنابراین اگر حتی در مرکز شهرها، گونه‌های خاصی از زندگی مردم در فضا‌های غیراستاندارد را پیدا می‌کنیم که فکر می‌کنیم این‌گونه‌ها، ناب و نادر هستند، از منظر جامعه‌شناسی، این‌گونه‌ها نادر نیستند بلکه در پیوستار حاشیه‌نشینی گونه‌بندی می‌شوند. آنچه باید باعث نگرانی تمام برنامه‌ریزان حوزه اجتماعی و فرهنگی باشد، آسیب بسیار جدی حاشیه‌نشینی است، چون حاشیه‌نشینی، مادر باقی آسیب‌هاست و حتی برای آسیبی مثل اعتیاد و طلاق، مدالیته و میدان تولید و بازتولید فراهم می‌کند.

باید بحث حاشیه‌نشینی را بشنویم، توصیف و تبیین و چاره‌سازی کنیم که متاسفانه هم هر روز گسترده‌تر و عمیق‌تر شده و نظام سیاسی و تقنینی ما هم، گسترش این آسیب را تقویت می‌کند. طرحی که آورده جهادی مجلس یازدهم بود و از خانه‌های ۴۵ متری نوید می‌داد، راه جدیدی بود برای بازتولید باور حاشیه‌نشینی. باقی طرح‌هایی هم که در قالب طرح مسکن اجرا شد راهی برای تقویت فرهنگ حاشیه‌نشینی بود ولو اینکه در بعضی موارد، بزک شده‌تر است و شما را فریب می‌دهد، اما وقتی وارد عمق طرح می‌شوید، می‌بینید تمام پیامد‌های حاشیه‌نشینی در این طرح‌ها هم مستقر است.

من این دخمه‌ها را در دل بازار و مناطق مسکونی شرق و جنوب شهر دیدم. بافت بازار، یک بافت بسیار قدرتمند و پولدار است. بافت منطقه خاک سفید و هرندی و آزادگان، فرسوده، اما در دل تراکم مسکونی است. حتی چنین مناطقی را حاشیه‌نشین محسوب می‌کنید؟

صددرصد، چون در همین مناطق به ظاهر در دل شهر، سایر آسیب‌های اجتماعی تولید می‌شود. حاشیه‌نشینی به معنای محرومیت از دسترسی به استاندارد‌های کالبدی و فضای شهری و کیفیت زندگی است. اولین تاثیر حاشیه‌نشینی هم بر کیفیت زندگی مردمان آن بافت است. به همین دلیل بعضی مواقع حتی در فضا‌های استاندارد شهری با حاشیه‌نشین‌های اجتماعی مواجه هستیم، چون شاهدیم افراد به دلیل محرومیت از دسترسی به کیفیت استاندارد زندگی، منزوی و ایزوله شده‌اند.

بنابراین، شما حتی در منطقه ۱۲ و ۱۰ و حتی در منطقه یک تهران هم با حاشیه‌نشینی کالبدی مواجه می‌شوید اگرچه ممکن است گونه‌های متفاوتی را شاهد باشید و مثلا در یک منطقه، پشت‌بام‌نشینی ببینید و در یک منطقه، زندگی در اتاقک‌های ۶ متری و ۲۰ متری. آنچه امروز مثل آب سیاه بر سر ما سایه گسترانده، جاگیر شدن فرهنگ حاشیه‌نشینی است.

جاگیر شدن در حدی که باور‌های نمایندگان ملت در یک مجلس انقلابی، انباشته از این تفکر شده که لانه زنبور‌های ۴۵ متری بسازند و به اسم خانه به مردم تحویل بدهند؛ همان چیزی که در دولت مهرورز و به اسم مسکن اجتماعی ولوله کرد و البته با استقبال هم روبه‌رو نشد. واقعیت این است که مجموع باور‌های ما به سمت حاشیه‌نشینی هدایت شده و این بسیار خطرناک است، چون وقتی پا به درون این حاشیه‌نشین‌ها می‌گذارید، مخرج مشترک‌شان، خسارت و پیامد‌های منفی؛ بازتولید و تولید آسیب‌های اجتماعی و شهری است.

من در این فضاها، با مردمان فقیری از طبقه کارگر؛ کارگران غیررسمی و روزمزد مواجه شدم و نکته مهم این بود که اجبار به زندگی در آن دخمه‌های در پس‌کوچه‌های دور از چشم و دور از دید، انگار تشویق‌شان می‌کرد به اینکه گرفتار آسیب‌های دیگری علاوه بر فقر و بحران‌های روانی هم بشوند. اغلب ساکنان این فضا‌ها هم جوان بودند، اما از حرف‌های‌شان، هیچ بوی امیدی به آینده نمی‌آمد. اصلا وقتی فقر در این دوره سنی و در جوانی، آدم‌ها را گرفتار می‌کند در حدی که حتی قدرت انتخاب محل زندگی و محل بهتری برای زندگی را از دست می‌دهند، آینده چنین آدم‌هایی چه خواهد شد؟

مطالعات ما درباره حاشیه‌نشینان و باور‌های آنها، نتایجی مبتنی بر واقعیت‌های جامعه به دست داد؛ نخست اینکه حاشیه‌نشینی، چه در بستر‌های کالبدی و چه در بستر اجتماعی، فرهنگی به نام فرهنگ فقر را تولید و باز تولید و تعمیق می‌کند. به این معنا که به تدریج، صاحبان این فرهنگ، باورمند می‌شوند که این هم یک نوع زندگی است و این باور، موجب رکود ذهنی و فکری می‌شود و آن‌ها را در تله فقر فرهنگی گرفتار می‌کند که البته همین گرفتاری و عادت به فقر فرهنگی، عامل انتشار و گسترش مجدد حاشیه‌نشینی می‌شود.

نتیجه دوم و بسیار نگران‌کننده‌تر، این است که قشر متوسط جامعه که پیش از رکود اقتصادی، حاشیه‌نشین نبوده، چون هر روز فقیرتر می‌شود و سرعت فقیرتر شدن این قشر، حتی از سرعت فقیرتر شدن طبقات کارگر هم بیشتر است، این قشر تبدیل به حاشیه‌نشین می‌شود و حالا شاهدیم که عدد حاشیه‌نشینی، با این افراد در حال افزایش است.

مسوولان باید از این بابت بسیار نگران باشند که پیامد لاغر شدن و فقر تدریجی طبقات متوسط براساس تغییرات اقتصادی، از دست رفتن ثبات و اطمینان و پاسداری ارزش‌ها و هنجار‌ها در تمام حوزه‌های جامعه است. افزایش اجاره مسکن ظرف سه سال اخیر، تایید می‌کند که افرادی از طبقه متوسط که تا دیروز حاشیه‌نشین نبودند، در حال کوچ به بخش‌های حاشیه‌ای و شهرک‌های پیرامونی هستند. خطر این اتفاق چیست؟ از نگاه جامعه‌شناسان، طبقه متوسط، سوپاپ اطمینان جامعه است و حالا که این طبقه، در حال رانده شدن به حاشیه است، نه تنها شاهد توسعه فرهنگ فقر در طبقه متوسط خواهیم بود، این اتفاق به ما هشدار می‌دهد که نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم در حال تولید و بازتولید فراوانی حاشیه‌نشین‌هایی از جنس طبقه متوسط است و بنابراین، باید در روز‌ها و ماه‌ها و سال‌های آینده، انتظار افزایش عدد حاشیه‌نشینی را داشته باشیم.

شما از پشت‌بام‌نشینی و زیرپله‌نشینی و اتاق‌های با سقف الواری مثال زدید، اما زندگی در کانال‌های زیرزمینی یا حتی زندگی در چادر‌هایی که سال‌ها پیش در حاشیه اتوبان‌های شمال تهران شاهد بودیم، گونه‌های دیگر از حاشیه‌نشینی است که هنوز هم در چابهار و بندرعباس می‌توان از این نوع هم مشاهده کرد.

افزایش اجاره مسکن ظرف سه سال اخیر، تایید می‌کند که افرادی از طبقه متوسط که تا دیروز حاشیه‌نشین نبودند، در حال کوچ به بخش‌های حاشیه‌ای و شهرک‌های پیرامونی هستند.
آنچه باید باعث نگرانی تمام برنامه‌ریزان حوزه اجتماعی و فرهنگی باشد، آسیب بسیار جدی حاشیه‌نشینی است، چون حاشیه‌نشینی، مادر باقی آسیب‌هاست و حتی برای آسیبی مثل اعتیاد و طلاق، مدالیته و میدان تولید و بازتولید فراهم می‌کند.

آنچه امروز مثل آب سیاه بر سر ما سایه گسترانده، جاگیر شدن فرهنگ حاشیه‌نشینی است. جاگیر شدن در حدی که باور‌های نمایندگان ملت در یک مجلس انقلابی، انباشته از این تفکر شده که لانه زنبور‌های ۴۵ متری بسازند و به اسم خانه به مردم تحویل بدهند

برچسب
دیدگاه کاربران