تلاش برای بازگشت به زندگی. این تمام آن چیزی است که برایش کوشیدهاند. کسانی که پسوند قربانی اسید پاشی برای همیشه کنار نامشان قرار گرفته؛ واژهای که همه زندگیشان را تغییر داده است.
جامعه ۲۴- در این گزارش برایتان از کسانی میگویم که با بدترین نوع خشونتی که کسی میتواند در زندگی با آن مواجه شود روبهرو شدهاند، اما با این همه، تمام تلاش شان را برای بازگشت به زندگی کردهاند. به قول خودشان مگر چارهای هم جز کنار آمدن باقی میماند؟ اگر کنار نیایی کار دیگری از دستت برنمیآید، چون به هرحال مجبوریم زندگی کنیم. اما ادامه راه برای آنها چه شکلی است؟ آیا حادثه را فراموش کردهاند؟ آیا آن را به گوشهای از ذهن راندهاند یا همواره با آن زندگی میکنند؟
عادت با هویت جدید
«من با این فاجعه کنار نیامدهام، چون آنقدر بزرگ است که نمیشود، هضمش کرد. من یک جوری به این حادثه عادت کردهام، ولی این به معنای پذیرش موضوع نیست. مثل آدمی شدهام که معلولیت دارد و راه دیگری جز پذیرش وضعیت برایش نمانده. من الان یک چشم ندارم، اما زندگی جریان دارد و باید ادامهاش داد.» اینها حرفهای محسن مرتضوی، قربانی اسید پاشی است. او سال ۹۲ توسط آبدارچی ادارهای که در آن کار میکرد، قربانی اسید پاشی شد. در اولین روز کاری سال ۹۲ همکارش سه لیتر اسید سولفوریک به او پاشید.
«بعد از این حادثه آدم دیگری شدم، یعنی اصلاً محسن مرتضوی قبل از اسیدپاشی نیستم. آن محسن هویت دیگری داشت. محسن بعد از اینکه پسوند قربانی اسید پاشی دنبال نامش آمد، تبدیل به آدم دیگری شد. پیش از آن نظرم این بود که زندگی خودم را بچرخانم یعنی فقط به زندگی خودم اهمیت میدادم، اما الان دلم میخواهد کشورم را تبدیل به جایی امنتر برای زندگی کنم تا زنان و مردان و معلولان و کسانی که با اسید میسوزند، راحتتر زندگی کنند و بعد از این کسی قربانی این جنایت نشود و با فرهنگسازی کاری کنم که مردم هوشیارتر باشند و بدانند آدمها موقع دعوا ممکن است تبدیل به آدم دیگری بشوند. گاهی با چهار جلسه مشاوره روانپزشکی میتوان از یک فاجعه بزرگ نجات پیدا کرد.»
محسن مرتضوی این روزها یکی از اعضای انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی است. معرق کاری میکند و در نمایشی با عنوان قصاص هنگام جنایت با موضوع اسیدپاشی هم ایفای نقش کرد. محسن مرتضوی با همه رنجهایش زندگی تازهای را شروع کرده است.
«اگر منظور از کنار آمدن این است که این مسألهای که برایم اتفاق افتاده پذیرفتهام، باید بگویم تا حدی این کار را کردهام. اما موضوع را از ذهنم پاک نکردهام. من پیوسته به این اتفاق فکر میکنم و این حادثه جزئی از من شده است و آن را درون خودم جای دادهام. هر روز به خودم میگویم این اتفاق برایم افتاده و من باید از آن یک اتفاق قشنگتر بسازم.» این را مرضیه ابراهیمی، درباره کنار آمدنش با این حادثه میگوید. مرضیه ابراهیمی از قربانیان اسیدپاشی اصفهان است.
مرضیه معتقد است در حادثهای که برایش اتفاق افتاده او اصلاً مقصر نبوده، اما اگر از این به بعد مثل یک آب راکد باشد و توی خانه بماند یا خانهنشین شود و زندگی عادیاش را بهتر از قبل نداشته باشد، دیگر مقصر خودش است: «برای من روزهای زیادی طول کشید تا بپذیرم این اتفاق افتاده و من دیگر نمیتوانم آدم قبل باشم و نباید هم فراموشش کنم. دلم میخواهد از این سوختن بذری جدید در من کاشته شود و اتفاق خوبی برایم بیفتد. درختی از من رشد کند، نه اینکه درونم هم خشک شود و بسوزد. البته دور و بریهایم هم خیلی کار بزرگی کردند و هرگز من را از جمعشان طرد نکردند.» مرضیه ابراهیمی ماماست، حرفهای که قبل از حادثه هم داشت. بعد از این حادثه ازدواج کرد و حالا کنار همسرش در اصفهان زندگی میکند.
الهام سلطانی، سه سال پیش قربانی اسیدپاشی همسر سابقش شد. او به صورت توافقی از همسرش جدا شده بود، اما مدتی بعد از جدایی، این بلا را سرش آورد: «فکر میکنم روشی که توانستم این جنایت را بپذیرم این بود که در همه زندگیام خودم را دوست داشتهام. به خودم باور داشتهام و زمانی که صورتم را از دست دادم فکر نکردم چیزی از وجود و تواناییهایم از دست رفته. اگرچه روزهای خیلی سختی بر من گذشت و به سختی به این باور رسیدم، اما توانستم سرانجام با این ماجرا کنار بیایم.»
الهام سلطانی هماکنون یکی از اعضای فعال انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی است. او هم توانست در نمایشی در همین باره ایفای نقش کند. الهام در کلاسهای مختلف توانمندسازی انجمن شرکت میکند. او همچنین مدلینگ را در این مدت تجربه کرده و با چند طراح لباس کار کرده و به تازگی هم شغلی پیدا کرده است.
بیشتر بخوانید: اسیدپاشی وحشتناک به زنان در اندیشه
«من با این اتفاق کنار آمدم، چون از نظر شخصیتی آدمی هستم که نه در گذشته زندگی میکنم نه در آینده و همیشه حال برایم مهم بوده. من در این حادثه بینایی یکی از چشمانم و زیباییام را از دست دادم، اما سعی کردم آن را بپذیرم و نمیخواهم زندگی را برای خودم و اطرافیانم سختتر از آنچه هست کنم.»
لیلا قریبپور، ساکن شیراز است. او در فروردین ماه سال ۹۷ اسیدپاشی شد. برای لیلا خانوادهاش اهمیت زیادی دارد و او دوست ندارد آنها از ناراحتیاش اذیت شوند و زجر بکشند. او تلاش میکند از این حادثه فرصتی دوباره بسازد. بعد از این اتفاق دوستان خوبی پیدا کرده که کمکش کردهاند نگاه زیباتر و واقع بینانهتری به زندگی داشته باشد.
معصومه عطایی هم توانست با این حادثه کنار بیاید. او قربانی اسیدپاشی پدر شوهرش بود. با اینکه بینایی هر دو چشمش را از دست داد از پای ننشست و با آموختن خط بریل تواناییهایش را افزایش داد. مستندی به نام معصومه از زندگی او ساخته شده است. اما روزگار برای زیور پروین و سمیه مهری اینگونه نبوده است و بعد از حادثه آنها شرایط سختتری داشتهاند. سمیه مهری قربانی اسید پاشی تا پایان عمر کوتاهش هم نتوانست با این حادثه کنار بیاید. سمیه بعد از متلاشی شدن چهرهاش کمتر از خانه بیرون رفت و دائم با این فکر که چرا چنین اتفاقی برایش افتاده روزگار گذراند.
سمیه مهری چهار سال بعد از حادثه اسیدپاشی به علت زخمهای ناشی از عفونت اسید درگذشت. او تا پایان زندگی نتوانست با این حادثه کنار بیاید و حتی در اواخر عمر پارچهای روی صورت خودش و فرزندش میانداخت تا درخیابان جلب توجه نکند.
زیور پروین دیگر قربانی اسیدپاشی نیز مانند سمیه میگوید بیش از بازگشت زیبایی به درمان چشمهایش میاندیشد تا بتواند زندگی خود و دو پسرش را اداره کند. او از اینکه با خانوادهاش زندگی میکند و آنها مجبورند همه کارهایش را انجام دهند، خسته شده است.
زیور همچنان خانه نشین است. او مدت کوتاهی در کلاسهای سفالگری انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی شرکت کرد، اما بعد از مدتی گفت که دیگر توان شرکت ندارد و راه منزلش تا انجمن دور است و رفت و آمد برایش دشوار. او همچنان به بازگشت بینایی یکی از چشمانش امید دارد. زیور در شهر پرند، در نزدیکی تهران با دو پسر و مادرش زندگی میکند.
انتخاب انزوا یا زندگی
براساس گفتگو با قربانیان اسیدپاشی مشخص شد آنها بعد از این حادثه هر کدام به نوعی با آن کنار آمده یا به آن عادت کردهاند. هرچند این کنار آمدن به سختی و در گذر زمان اتفاق افتاده و ارتباط مستقیمی با حمایتهای خانوادگی و اجتماعی داشته است. آنهایی که از انزوا خارج میشوند با همه سختیها میتوانند زندگی جدیدی برای خودشان بسازند و آنهایی که در انزوا میمانند، همواره با غرق شدن در تصور زندگی قبلی و خیال بازگشت به آن روزگار میگذرانند. همه قربانیان اسید پاشی که با آنها صحبت کردهایم تأکید میکنند کنار آمدن با حادثه برایشان دشوار بوده هرچند این سختی برای آنها درجات متفاوتی داشته است.
اما مسائل قربانیان اسید پاشی تنها به جراحی و درمان خلاصه نمیشود. اغلب آنها بعد از اسیدپاشی مشکلات ثانویهای پیدا میکنند. مشکلاتی همچون محدودیت در ادامه تحصیل، شغل، ازدواج و ارتباط با فرزندان. محسن مرتضوی دانشجو بود و مجبور شد بعد از حادثه درسش را رها کند و شغلش را نیز از دست داد. لیلا قریبپور و الهام سلطانی هم بعد از حادثه شغلشان را از دست دادند. لیلا میگوید، چون حسابدار یک درمانگاه بود باز در همین حوزه دنبال کار گشت، اما کارفرماها به او گفتند که دیگر چهرهاش برای ارباب رجوع خوشایند نیست.
مسأله تواناییهای جسمانی آسیبدیدگان هم هست؛ برخی از آنها بویژه قربانیانی که نابینا شدهاند دیگر توان بازگشت به شغل قبلی را ندارند. آنها همچنین بعد از این حادثه روابط اجتماعی گذشته و حلقه دوستان قدیمی را از دست میدهند. اغلب قربانیان تأکید میکنند، دوستان جدیدی پیدا کردهاند، دوستانی که بیشتر آنها را از ارتباطات جدیدشان در فضاهای مختلفی مثل بیمارستانها یا انجمنها دیدهاند. گاهی هم قضاوتها چنان پررنگ است که قربانی ترجیح میدهد برای همیشه خانهنشینی و انزوا را به حضور در جامعه ترجیح دهد که نمونه آن را درمیان اعضای انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی دیدهام. قربانیانی که با همه تلاشهای مسئولان و دوستانشان درنهایت کنج خلوت خانه را به هرجمعی ترجیح میدهند و در گوشه خانه در آرزوی بازگشت بینایی و زیبایی پیر میشوند.
این قربانیان همگی بر پذیرششان توسط مردم و جامعه تأکید زیادی دارند؛ اینکه مردم با نگاههای قضاوتگر آزارشان ندهند و تغییر فیزیکی چهرهشان را بپذیرند؛ که قاعدتاً باید در این زمینه فرهنگسازی شود. آنها همچنین به نقش نهادهای اجتماعی و مدنی هم اشاره میکنند و خواستار آنند تا این نهادها کمک کنند به زندگیشان ادامه دهند.
همچنین همه این قربانیها ابراز داشتند که هرخبر تازه اسیدپاشی آنها را بشدت آزار میدهد و آنها آرزو دارند که دیگر چنین حوادثی اتفاق نیفتد. آنها ضعف قانون و اجرای نادرست آن را دلیل تکرار حوادث اینچنینی میدانند و خواستار قاطعیت برخورد با اسیدپاشان هستند.