پس از علی لندی، نوجوان ۱۵ساله ایذهای که در حادثه آتشسوزی جان چند زن میانسال را نجات داد و خود بر اثر شدت سوختگی فوتشد، این بار محمد آقاحاجری، جوان ۳۴ساله و فداکار خرمآبادی با از خودگذشتگی به دل آتش زد و جان یک زن و شوهر کهنسال روستایی و دخترشان را از مرگ نجات داد. محمد هم مثل علی، زندگیاش را فدای همولایتیهایش کرد و خود آسمانی شد.
جامعه ۲۴ - اهالی روستای پرسک علیا در شهرستان سلسله لرستان، این روزها عزادار جوانی هستند که با فداکاری خود، یاد و خاطره علی لندی را دوباره در یادها زنده کرد. محمد هم در آن لحظات سرنوشتساز، همان تصمیمی را گرفت که علی پارسالگرفت. هر دو سخاوتمندانه از جانشان گذشتند تا هموطنانشان زنده بمانند.
نیمه شب پنجشنبه هفته گذشته آقا سیدنبی و خیرالنسا خانم، همراه با دخترشان در خانه خوابیده بودند، اما نمیدانستند تا دقایقی دیگر، جهنمی سوزان در خانهشان به پا خواهد شد. پدر و مادر خواب بودند، اما دختر خانواده کمی احساس خفگی کرد. او فکر میکرد این حالت طبیعی است، اما هوش و حواسش که سرجایش آمد، تازه متوجه صدای داد و بیداد همسایهها شد که همه با فریاد میگفتند کجایید که خانهتان آتش گرفته است. کانون آتشسوزی، انباری چسبیده به خانه بود.
درست در لحظهای که آتشسوزی تازه شروع شده بود، محمد، همراه برادر و پدرش مشغول آبیاری زمینهایشان بود. به محض اینکه متوجه گرگرفتن آتش در خانه آقا سیدنبی شدند، هراسان به آنجا رفتند تا اهل خانه را از مرگ حتمی نجات دهند. آتش لحظه به لحظه گستردهتر میشد و چیزی نمانده بود ایزوگام پشتبام خانه هم آتش بگیرد و اوضاع را وخیمترکند.
سیدنیما حسینیفرد، پسر آقا سیدنبی از شب حادثه تعریف میکند: «پدرم میگوید روی پشتبام بودم و میخواستم از آن بالا آب روی آتش بریزم که خاموش شود. یکدفعه محمد را دیدم که روی پشتبام آمد و لباسم را از پشت گرفت و گفت عمو چرا اینجایی خطرناک است جلو نرو. محمد مرا پایین برد و من هم به محمد گفتم تو هم بیا پایین. بعد هم گفت به حیاط میروم تا به مردم روستا در خاموش کردن آتش کمک کنم.
بیشتر بخوانید: سربازان وظیفه و فداکاریهایی که فراموش نمیشود
محمد در خانه را زد و مادرم در را به رویش باز کرد. مادرم اول فکر کرد من هستم و به محمد گفت پسرم کی از خرمآباد آمدی که محمد در جواب گفت خاله، من محمد هستم و خانهتان آتش گرفتهاست. خواهرم هم در این مدت، شیرگاز را بسته و برق را قطع کرد، اما نمیدانست برق خانههای بالایی جداست و فراموش کرد برق آنها را قطع کند. محمد وارد خانه شد و با سطل آب سعی کرد آتش را خاموش کند. چند بار سطل آب را خالی کرد و در همین رفت و آمدها بود که ناگهان پایش لیز خورد و به پشت روی زمین افتاد و همان لحظه گفت برق مرا گرفت. خواهرم میگوید همان موقع چنگ انداختم و کل سیمها را با هم قطع کردم. مردم روستا سعیکردند به محمد تنفس مصنوعی دهند، اما متاسفانه افاقه نکرد.»
محمد، مردانگی را معنا کرد
در حالی که اهل خانه آقا سیدنبی و مردم روستا تلاش میکردند آتش را خاموشکنند، دختر آقاسیدنبی با برادرش نیما تماسگرفت و او را درجریان حادثه قرار داد. برادر هم به محض شنیدن خبر به سمت خرمآباد حرکت کرد. در میانه راه بود که به او خبر دادند محمد دچار برقگرفتگی شده و تمام کرده است. حسینیفرد ادامه داد: «در بیمارستان، برادر و پدر محمد بالای سرش بودند و گریه میکردند. برادر محمد وقتی مرا دید، خودش را در آغوشم انداخت و گریه کرد. پدرش هم انگشتش را نشانم داد و گفت امضا دادم که این اتفاق چطور افتاده است. با وجود این حادثه و از دست دادن محمد، ما چیزی جز عزت و احترام از خانواده او ندیدیم.»
او در مورد علت آتشسوزی گفت: «مشخص نیست، اما به احتمال زیاد، علت آتشسوزی، پوسیدگی سیمهای برق انباری بوده که آتش به خانه هم سرایت کرده است. پدر و مادرم جز یک مشکل کوچک تنفسی به دلیل استنشاق دود، مشکل خاص دیگری ندارند. محمد، پسر بسیار خوشقلب و مهربانی بود و ما از کودکی با هم بزرگ شدیم. او همراه خانوادهاش در خرمآباد زندگی میکرد، اما، چون در روستا هم خانه داشتند، فصل زراعت که میشد به روستا میآمد و به خانوادهاش کمک میکرد. هرگز فکر نمیکردم چنین سرنوشتی در انتظار محمد باشد.»
برادرم، زوج سالخورده را نجات داد
برادرداغدیده محمد در این باره به خبرنگار جامجم گفت: «برادرم آخرین فرزند خانوادهمان بود. ۳۴سال داشت و با خانوادهام در خرمآباد زندگی میکرد. نیمهشب چهارشنبه هجدهم خرداد امسال من و برادرم برای آبیاری مزرعه به روستا رفته ومشغول کار بودیم که همسرم با عجله خودش را به ما رساند و در حالی که وحشتزده بود گفت انبار خانه زوج سالخورده آتش گرفته و آنها در محاصره آتش قرار گرفتهاند. برادرم که این حرفها را شنید سریعتر از من خودش را به آنجا رساند.
انبار علوفه کنار خانه آن زوج آتش گرفته ودر حال سرایت به خانهشان بود. همسایهها آمدند و با پتو و بیل سعی کردند آتش را خاموش کنند اماشعلههای آتش همچنان سرکش بودند. تا حضور آتشنشانها امکان داشت این زوج جان خود را از دست بدهند، به همین خاطر برادرم خودش را به دل آتش زد و ابتدا پیرمرد و بعد پیرزن را بیرون آورد. بعد سعی کرد آتش را خاموش کند که دچار برقگرفتگی شد. ابتدا سعی کردم اورا احیا کنم که نشد. پیکر او روز جمعه با حضور پرشور اهالی تا خانه ابدی بدرقه شد.»