تبدیل غصههای ناتمام به خشم ممتد
تحلیل روانشناس و جامعهشناس درباره تبعات برخوردهای قهری با سوگ شهروندان ایرانی این است که غصههای ناتمام به خشم ممتد منجر میشود.
جامعه ۲۴- مشکلات اقتصادی، دشواری تامین معیشت، کاهش قدرت خرید شهروندان، اشتغال کاذب نیروهای مولد و سرمایه انسانی برای سربهسر کردن درآمد و مخارج که به اتلاف اوقات فراغت و از دست رفتن فرصت اندیشه و تفکر و خلاقیت نیروی انسانی و سرمایههای مولد منجر میشود، مشاهده کوچک شدن سفرهها که رنج مضاعفی برای سرپرستان خانوار و نانآور خانواده ایجاد میکند، نارضایتیهای گسترده از مشاهده فساد اداری و ناآرامیهای سیاسی، مشاهده برخورد قهری دولت و دستگاه انتظامی با معترضان وضع موجود و بیثمر بودن اعتراضاتی که ثمری جز ایجاد سوءسابقه و مشکلات امنیتی برای معترضان به بار نمیآورد، مشهودترین عوامل مخرب تاثیرگذار بر سلامت روان جامعه است.
در حالی که شدت این عوامل تاثیرگذار طی دهه اخیر بیشتر شده، کارشناسان حوزه سلامت روان هشدار میدهند که به موازات تشدید این عوامل، سلامت روان جامعه ایران هم آسیبپذیرتر و امنیت روانی شهروندان بیش از پیش دچار آسیب شده است. مصداقهای مشخص از بیاثر بودن شعارهای دولتها درباره بهبود وضعیت معیشت و رفاه شهروندان همین است که امروز، جامعه کارگری که اوایل سال بابت افزایش ۵۷.۴ درصدی حداقل مزد خود ابراز خوشحالی میکرد، بیخبر بود از اینکه به دنبال آزادسازی قیمت تمام کالاهای مصرفی سبد خانوار و با رشد چند برابری اجاره مسکن، نه تنها این افزایش حداقل مزد، درمان درد معیشت نخواهد بود، سرپرست خانوار کارگری، باز هم به سفره خانه خود بدهکار میماند.
امروز، ۸۵ الی ۹۰ درصد خانوارهای ایران و معادل همان جمعیتی که مشمول دریافت یارانههای ناچیز و بیفایده موسوم به «معیشتی» هستند، با رنج به زندگی ادامه میدهند و با وجود وعدههای دولت طی یکسال گذشته، هیچ سفرهای پررونقتر و رنگینتر از ایام مشابه سال گذشته نیست. اضطراب و استرس ناشی از تامین معیشت، اضطراب و استرس ناشی از ناامنی شغلی و پیدا کردن شغلی که مزد معادل با نیازهای اولیه داشته باشد، اضطراب و ناامیدی از ایجاد فضایی امن و آرام برای زندگی که حق هر شهروند ایرانی همچون تمام انسانهای این کره خاکی است.
مشخصترین تاثیرات بر سلامت روان خانوادههای ایرانی است که در صورت تداوم بیتوجهی دولت، شدت خواهد یافت و به اختلالات خلقی شدیدتر و در نهایت به افسردگی منجر خواهد شد. خانوادهای که دچار مشکلات معیشتی است، علاوه بر تحمل فقر ممتد، از جو نابسامان به دلیل تعارضات سلیقهای دولت با حقوق شهروندی هم رنج میبرد و مجموع این غصهها به سوگ جمعی تبدیل میشود. ضعف جدی حمایتهای اجتماعی از اقشار آسیبپذیر و کمبضاعت در ایران به موازات انتشار اخبار متعدد از اختلاس و فساد مالی مدیران و گم شدن اعتبارات دولتی در چالههای ناپیدا در دوایر وابسته به دولت آن هم در حالی که جامعه عمومی و شهروندانی از اقشار فرودست و طبقه متوسط همواره به قناعت و کمخواهی و کاهش خواستههایشان محکوم میشوند، سرمایه اجتماعی را به شدت کاهش داده است.
مسوولان نهادهای حمایتی همچون سازمان بهزیستی کشور و کمیته امداد که بخش اعظم بودجههای خود را از اعتبارات دولتی تامین میکنند همواره گفتهاند که حداقل طی دو دهه گذشته، پیشرفت خشکسالی و بحران آب، تصادفات جادهای منجر به معلولیت، از بین رفتن فرصتهای شغلی در بنگاههای اقتصادی کوچک به دلیل کاهش قدرت و نقدینگی کارفرمایان و ضعف نظام بیمهای و تامین اجتماعی از طبقه کارگری، مهمترین دلایل افزایش جمعیت هدف این دو نهاد بوده است. حداقل ۵ سال است که کمیته امداد سرفصل جدیدی برای جمعیت نیازمند و آسیبدیده از نابسامانیهای اقتصادی تعریف کرده است؛ حمایت موقت از محل اعتبارات تبصره ۱۴ قانون بودجه که مختص رفع فقر مطلق است.
طبق بررسیهای تا پیش از سال ۱۴۰۰، تعداد جمعیت هدفی که واجد شرایط مددجویی در کمیته امداد نبودند، اما به دلیل آسیبهای اقتصادی، روی مرز سقوط به فقر مطلق ایستادند و به دلیل شرایط اضطراری، تحت پوشش حمایتهای موقت کمیته امداد قرار گرفتند، حدود ۷۰۰ هزار خانوار برآورد میشد. طی یکسال گذشته، کمیته امداد هیچ عددی از جمعیت مشمول «حمایت موقت» از محل تبصره ۱۴ ارایه نکرده و فقط یک جمله از رییس کمیته امداد در این باره به یادگار مانده که اسفند پارسال و در پاسخ به خبرنگار اعتماد درباره تعداد این جمعیت، سربسته و بدون هیچ توضیح بیشتر گفت که «افزایش یافته است.»
وضعیت سازمان بهزیستی کشور هم بهتر از کمیته امداد نیست اگرچه که سرفصل خدمات این نهاد حمایتی با کمیته امداد کمی متفاوت است، اما افزایش تعداد نوزادان دارای معلولیت، افزایش تعداد معلولیتهای ناشی از حوادث جادهای و شهری و شغلی (در مواردی که فرد تحت پوشش بیمه تامین اجتماعی نبوده) افزایش تعداد زنان سرپرست خانوار به دلیل طلاقهای معیشتی یا ناشی از آسیبهای اجتماعی همچون اعتیاد و بزهکاری و زندانی شدن سرپرست خانوار یا کودک همسری، افزایش تعداد سالمندان نیازمند حمایت معیشتی طی سالهای اخیر، از عوامل افزایش جمعیت هدف این نهاد حمایتی بوده و در مجموع میتوان گفت وضعیت اقتصادی کشور نشانههایی به دست میدهد که طی ماههای آینده از تعداد جمعیت هدف این دو نهاد نه تنها کاسته نخواهد شد و تحقق تکلیف توانمندسازی ۱۰ درصد جمعیت مددجویی در هر سال هم امکانپذیر نخواهد بود.
در دومین سال حکمرانی دولت سیزدهم باید انتظار داشت که هم این جمعیت از قشر فرودست که ناخواسته دچار اختلالات روانی ناشی از چالشهای معیشتی میشوند و هم جمعیت معترضانی که به دلیل برخوردهای سلیقهای و قهری دولت، از امید و انگیزه دست میشویند، به خیل گسترده شهروندان دچار اختلالات روانی بپیوندند اگرچه که مسوولان دولتی حوزه سلامت روان همچنان به همان آمار کهنه پایش ملی سلامت روان استناد میکنند که سال ۱۳۹۱ از شیوع بالای ۲۳ درصدی اختلالات روانی در جمعیت ۱۵ تا ۶۴ ساله کشور حکایت داشت، اما اذعان روانشناسان و روانپزشکان با رصد وضع موجود در یکسال و هفتههای اخیر این است که حتما این عدد افزایش قابل توجهی خواهد داشت ولو اینکه تغییرات آماری حاکی از افزایش شیب شیوع و بروز اختلالات روانی با دستور مسوولانی از دوایر مختلف و نهادهای خاص ممنوع شده باشد.
سوگوار دغدغههای معیشتی سوگوار بیتدبیری دولتها
تلقی عمومی این است که «سوگ» مترادف اندوه ناشی از مرگ یک انسان است؛ انسانی که برای ما عزیز بوده و خالی شدن دنیا و زندگی از حضور او، اطرافیان را سوگوار و اندوهگین کرده است. علم روانشناسی، اما این تاکید را دارد که سوگ، تنها واکنش به مرگ نیست، بلکه ناآرامیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، ناامیدی انسانها از شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور یا منطقهای که در آن ساکن هستند، بیجواب ماندن مطالبات شهروندان و اتخاذ قوه قهریه و خشونتآمیز با مطالبات شهروندی به جای اصلاح آنچه باعث اعتراضات مدنی و اجتماعی شده هم میتواند به سوگواری جمعی منجر شود.
در علم روانشناسی، سوگ، معادل فقدان است. فقدان امید، فقدان امنیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، فقدان سلامت جسمانی، فقدان عزیزان و حتی اجبار به ترک وطن به دلیل شرایطی که زندگی انسانها را دشوار و ناامن میکند به سوگ فردی یا جمعی منجر میشود. تاکید روانشناسان این است که اگر فرد یا جامعه سوگوار که بر اثر رفتارها و تصمیمات دولتها دچار اندوه فقدانی شده، مجال و مهلت ابراز سوگ نداشته باشد، سادهترین واکنش، درخودفرورفتگی، افسردگی و انزواست، اما نمودهای فراوانی هم در دست است که جلوگیری دولتها از ابراز سوگ، به بروز و انفجار خشم جمعی با نمود عینی در سطح جامعه منجر خواهد شد.
فرشته حیدری؛ روانشناس و کارشناس ارشد سنجش روان در گفتوگو با خبرنگار ایرنا در آسیبشناسی سوگهایی که بر اثر حوادث و مشکلات معیشتی، انسان ساخت یا ناشی از بیتدبیری و بیمسوولیتی دولتها ایجاد میشود و تاثیر مکتوم ماندن و ابراز نشدن اینگونه از سوگ میگوید: «فقدانهایی مانند عوض کردن محل زندگی یا شغل، پایان دوره تحصیل یا حتی ورشکستگی، همگی میتواند منجر به سوگ شود. این سوگ در جنبههای مختلف وجود انسان بروز پیدا میکند و اگر سوگ ابراز نشود و فرد نیازمند سوگواری، به هر دلیلی موفق به انجام آن نشود، با مشکلات جدیدی مواجه میشود.
ابراز نشدن اصولی سوگ یا ابراز خارج از حالت طبیعی آن، به تغییر مسیر و ایجاد سوگ تاخیری منجر میشود. در سوگ تاخیری، عدم تخلیه کامل هیجانها را شاهدیم و این عدم تخلیه هیجانی میتواند به تغییر مسیر این هیجانها و استفاده از روشهای غیراصولی در تخلیه آنها منجر شود. در سوگهای تاخیری، احساس گناه بسیار پررنگ است. به عنوان مثال، در حادثه فروریزش برج متروپل آبادان، ردپای وجود کوتاهی در انجام وظایف سازندگان و دستاندرکاران پروژه پررنگ بود و به افزایش خشم در بازماندگان منجر شد علاوه بر آنکه غیرممکن شدن دیدن پیکر متوفیان در حادثه متروپل، به سوگ تاخیری در بازماندگان منجر شد.»
این روانشناس در پاسخ به تاثیر ابراز نشدن سوگها در بازماندگان حوادث انسان ساخت در افزایش اختلالات روان جامعه میگوید: «بیتوجهی به حادثه و کمرنگ کردن اهمیت آن، میتواند خشم بازماندگان را بیشتر کرده و آنها را به سمت عملکرد مخرب در جنبههای مختلف هیجانی، رفتاری و شناختی سوق دهد. بازماندگان میتوانند هیجان غم یا خشم را به صورت پررنگتر نشان داده یا در بخش رفتاری، تحریکپذیری زیادی را بروز دهند و حتی در حیطه شناختی، تمرکز کمی داشته و قضاوتهای متعددی توسط آنها صورت پذیرد. حتی تاخیر در اعلام عزای عمومی میتواند از سوی داغدیدگان به معنای کماهمیت انگاشتن غم آنها تلقی شده و خشم بیشتری را در آنها ایجاد کند. در چنین شرایطی همدردی پررنگ نهادهای تاثیرگذار میتواند از بروز آسیب بیشتر پیشگیری کند. اقدامات موثر دیگر، پیگیری وضعیت بازماندگان از نزدیک، بررسی علل و عوامل ایجاد فاجعه و انعکاس مناسب آن در رسانههاست. لازم است داغدیدگان امکان برگزاری مراسم تشییع و سوگواری را داشته باشند.
حتی برگزاری مراسم مجازی میتواند موثر باشد. بازماندگان باید به خودشان حق بدهند که غمگین یا سوگوار باشند و لازم است درباره سوگ پیش آمده، صحبت کرده و حتی گریه کنند. آنها باید ارتباط خود را با دیگران حفظ کنند. با کسی که تجربه مشابه داشته، بیشتر صحبت کنند و به این مهم آگاه باشند که مرور زمان در بهبود اوضاع روانی آنها بسیار تاثیرگذار خواهد بود. از آنجا که سوگ تاخیری و ابراز نشده میتواند منجر به افسردگی، اضطراب، اختلالات دوقطبی، وسواس، اختلالات خواب و تغذیه، خشم، احساس گناه، خطر خودکشی، تمایل به مصرف مواد و... شود، هر روشی که داغدیدگان را به طی طبیعی مسیر سوگواری نزدیک کند، موثر خواهد بود. برگزاری مراسم با رعایت همه مناسک آن و ایجاد فرصت برای بازماندگان که در مورد متوفی سخن بگویند و خاطراتش را مرور کنند، میتواند بسیار سودمند باشد.
حتی در شهرهایی که معمولا مراسم خاصی برای سوگواری دارند، به جا آوردن دقیق همان مراسم راهگشا خواهد بود. مثال روشن این مورد، نوع عزاداری مردم جنوب کشور است که لازم است طبق آیین خودشان این سوگواریها را انجام دهند تا فرآیند سوگ، سیر طبیعی خود را طی کند. با توجه به اینکه در سوگ تاخیری، شاهد تخلیه نکردن هیجانات هستیم، روبهرو شدن با فرسودگی روانی امری بدیهی است. داغدیدگانی که هیجانات منفی خود را تجربه نمیکنند، بیشتر اوقات حس میکنند که هیچ توانایی و کنترلی روی اتفاقات زندگی خود ندارند. حتی امکان دارد حس کنند که در یک موقعیت یا یک دام، گیر افتادهاند. این حالت مزمن و پراسترس، با گذشت زمان میتواند به سلامت داغدیدگان آسیب دایمی وارد کند و آنها را در معرض خطر فرسودگی کامل قرار دهد و منجر به مشکلات جدی سلامت روان شود.»
سوگ ناباورانه برای انسانی که قرار بود زنده باشد
زینالعابدین جعفری؛ پژوهشگر اجتماعی و جامعهشناس، در گفتوگو با ایرنا، به خشمهای مضاعفی اشاره میکند که ناشی از مرگ غیرمنتظره است و در تعریف سوگ میگوید: «زمانی که فقدانی اتفاق میافتد و در جامعه، شخصی عزیزی را از دست میدهد، افراد دور هم جمع میشوند و او را تنها نمیگذارند. وقتی فرد با یک فقدان شدید مواجه میشود، فشار روانی زیادی به شخص وارد میشود و آن زمان، بهترین موقعیت است که جامعه بتواند دست فرد سوگوار را بگیرد و او را برهاند از افسردگیهایی که احتمال دارد دچارش شود. مهمترین کارکرد سوگواری، همان است که افراد کنار داغدار جمع میشوند و این کار سبب حفظ بیشتر انسجام اجتماعی آنها میشود؛ این رفتار به عنوان یکی از مناسک مهم اجتماعی نیز مطرح است که در بیشتر جوامع وجود دارد.
این کارکرد سوگواری حتی در جوامع مدرن نیز مشاهده میشود، چون کمک میکند شخصی که دچار ترومای روانی شده، بتواند از فاز افسردگی بیرون بیاید، با واقعیت مواجه شود و همزمان، همبستگی اجتماعی خود را با دیگران حفظ کند. البته در جوامع مختلف بسته به شرایطی که دارند، سوگواری کارکردهای دیگری هم دارد؛ به هر حال فقدان یک عزیز، علاوه بر اینکه فشار روانی زیادی را موجب میشود، یک نوع خشم درونی را میزاید؛ به ویژه زمانی که فرد با یک مرگ غیرمنتظره مواجه میشود و فکر میکند آن مرگ یا فقدان، نباید اتفاق میافتاد؛ در این صورت است که خشم درونی ایجاد شده و آن مناسک سوگواری، گاهی میتواند باعث برونریزی خشم نیز شود.
بیشتر بخوانید: نیروی انتظامی در کارش هنرمند است
در دوره کرونا، افراد از دور هم جمع شدن منع میشدند و کسانی که عزیزانشان را از دست داده بودند، ناگزیر بودند در تنهایی بار مصیبت را تحمل کنند و این، از لحاظ روانی هم فشار مضاعفی بود؛ زیرا دچار مشکلی شدند که حل نشده باقی ماند؛ در واقع آن افسردگی فرصت پیدا نکرد که هم برونریزی و هم درمان شود. به همین دلیل بیشتر خانوادههایی که در دوران کرونا عزیزی را از دست دادند، هنوز شاید نتوانستهاند از سوگ خود خارج شوند؛ زیرا غم و اندوهشان مستمر شد، ادامه پیدا کرد و نتوانستند با واقعیتهای موجود، خود را تطبیق دهند.»
جعفری در پاسخ به تاثیر برخی اقدامات و از جمله برگزاری مراسم برای تخلیه سوگهای ابراز نشده میگوید: «این اقدام البته بیتاثیر نیست، اما آن غم به هر حال به عنوان یک گره روانی در ذهن و کالبدشان میماند. یکی از مهمترین کارکردهای مراسم سوگواری جمعی، این است که شخص سوگوار میتواند دوباره به زندگی واقعی برگردد. در هر شرایطی، از لحاظ جامعهشناختی، انسجام اجتماعی خیلی اهمیت دارد؛ چون جامعه، بدون انسجام اصلا جامعه نیست؛ این همبستگی بین افراد است که میتواند انسجام مورد نیاز را شکل دهد. این حضور خیلی اهمیت دارد.
حضور فیزیکی، یک خاصیت روانشناختی عمیق دارد که پیامد اجتماعی میآفریند. این پیامد باعث میشود شخصی که دچار اندوه و سوگ شده، با حضور افراد دیگر احساس کند که تنها نیست و در هجوم مسائل و مصائب، تنها رها نشده تا بتواند مراحل روانی پذیرش فقدان را راحتتر سپری کند. وقتی شخص، عزیزی را از دست میدهد، ابتدا در مرحله انکار قرار میگیرد و اصلا نمیخواهد بپذیرد که این اتفاق برای او افتاده است؛ اگر همراهی اطرافیان باشد و نیز با برگزاری مراسم تدفین و خاکسپاری، آرامآرام در کنار یک جمع حامی، شخص سوگوار میتواند با واقعیت کنار بیاید و بپذیرد که هر چه باشد این اتفاق تلخ رخ داده و باید گذر کرد.»
این جامعهشناس هم مثالی از تبعات فروریزش برج متروپل آبادان و بروز خشم جمعی در سوگواران این فاجعه انسانی دارد و میگوید: «خشم بازماندگان در ماجرای فروریختن برج متروپل آبادان کاملا مشهود بود، چون مردم اصلا انتظار نداشتند عزیزانشان زیر ساختمانی که هنوز در حال ساخت است، مدفون شوند. این خشم سوق پیدا کرد به سمت کسانی که مسبب حادثه بودند.
بنابراین نوع سوگواری در حادثه متروپل، با سوگ در یک اتفاق طبیعی مثل سیل یا زلزله کاملا متفاوت است؛ در اینجا بازماندگان میدانستند که اتفاق میتوانست نیفتد اگر فقط سهلانگاری مسببان نبود و همین فرض، عامل یک خشم درونی مضاعف شد. در ماجرای متروپل آبادان خشم بازماندگان و مردم منطقه در بستری از زمینههای اجتماعی مختلف بروز کرد. خوزستان مشکلات آبوهوایی زیادی داشته و دارد؛ بحث آب آشامیدنی تا مشکلات اقتصادی و در کنار آن هم که کرونا اضافه شد. پس این خطه که با مجموعهای به هم پیوسته و دریایی از مصائب و مشکلات دستوپنجه نرم میکرده، ناگهان با یک فساد نظاممند و بیمبالاتی عجیب در متروپل مواجه میشود. ارزیابی و تفسیر مردم خوزستان این بود که چنین حادثهای از اساس نباید به این سادگی رخ میداد؛ نباید در کوران کمبودها و مشکلات جاری، عزیزانشان به این شکل از دست میرفتند. این نارضایتیها، طبیعتا منجر به شکلگیری خشم و به دنبال آن، اعتراضهای مردمی شد.
اعتراضی که از قضا، حق طبیعی آنهاست و نمیتوان کسی را از این حق طبیعی محروم کرد. در واقع مردم معترض اعلام کردند که عدهای مرتکب فساد شدند و مسوولان مربوطه باید پاسخگو باشند و نظام تصمیمگیری باید این مطالبه بحق را پیگیری کند. اتفاق تلخ و ضایعهای که در خوزستان پیش آمد، نیازمند سوگواری خاص بود؛ سوگی که ناشی از فقدان عزیزان و دیگر خشمهای تلنبار شده بود. ممکن است سوگواری، به نوعی سوگواری مستمر تبدیل شود وقتی پاسخ ناشایست و غیرمنطقی مسوولان مربوطه به این قضیه دامن بزند و البته، چون مراسم سوگواری بهطور معمول، نوعی همبستگی اجتماعی را برای فرد رقم میزند، اگر زمینههای لازم برای اعتراض فراهم باشد، همان سوگواری، کارکرد جدیدی مییابد و به سمت نوعی مطالبه و اعتراض اجتماعی سوق پیدا میکند؛ به ویژه زمانی که پاسخ منطقی از طرف تصمیمگیران دریافت نکند.»
این پژوهشگر اجتماعی و جامعهشناس، تاثیر اطلاعرسانی و انتشار اخبار واقعی از برخی رسانهها و شبکههای اجتماعی در حوادث انسان ساخت را اینگونه تحلیل میکند: «رسانهها را میشود به دو دسته تقسیم کرد؛ آنهایی که بازتابدهنده اخبار رسمی یک واقعه هستند و تصمیمگیران میخواهند که مردم، اخبار را از این گروه دریافت کنند.
گروه دوم، شبکههای اجتماعی هستند که بیرون از کنترل تصمیمگیران، اطلاعرسانی میکنند. به گمانم، اگر شبکههای اجتماعی آنلاین نبودند و مردم با ارتباطات گستردهای که در این شبکهها پیدا کردهاند، گزارشهای میدانی را انتقال نمیدادند، ممکن بود از برخی حوادث فقط یک خبر خیلی کوتاه منعکس شود و خیلی راحتتر کنترلپذیر باشد. در دنیای جدید، رسانهها به واقع یکی از ارکان مهم دموکراسی هستند. بهطور قطع هر پدیدهای هم جنبه مثبت دارد هم منفی. مردمی که اخبار را میشنوند، همین کسانی هستند که امروز با مشکلات مختلفی روبهرو هستند و آسیبهای اجتماعی زیادی را متحمل میشوند.
در حال حاضر به دلیل فرآیند گذار از سنت به مدرنیته، جامعه ما دچار یک بیهنجاری (آنومی) وحشتناک است. در جامعه امروز، هنجارها و ارزشهای اجتماعی کاملا دگرگون شده و ما در حوزههای مختلف و متعدد، گرفتار معضلات بزرگ هستیم. دست روی هر پدیده اجتماعی بگذارید میبینید که زیرساخت اصلی مشکلات ما، همین فقدان هنجار در جامعه است که باعث و بانی اتفاقات عجیب شده و در همین بستر بیهنجاری است که فسادهای نظاممند رخ میدهد.
درحال حاضر بیشتر خانوادهها مشکل اقتصادی دارند و توان مدیریت کردن مشکلات را ندارند. این مشکل به خودی خود ایجاد سوگ میکند. در سوگ (به معنای کلی آن) فقط فقدان یک انسان مطرح نیست؛ هر نوع فقدانی میتواند این فضای سوگ درونی و روانی را ایجاد کند. فکر میکنم که جامعه ایران دچار نوعی درماندگی آموختهشده است؛ شبیه یک سوگواری ناتمام که افراد احساس میکنند درماندهاند و راه برونرفت از مشکل را نمییابند.
شاید خوشایند مسوولان مربوطه نباشد که بشنوند مردم درگیر یک سوگ مدام هستند، اما به هر حال تجربه زیسته ما و اطلاعاتی که از زندگی عموم داریم، این را تایید میکند که سوگ در جامعه ما مستمر شده و این وضعیت برای سلامت روان مردم خطرناک است. وجه آنومیک جامعه، دقیقا همین است که سیستم اجتماعی دیگر نمیتواند از افراد حمایت کند. شاید بهتر است بگوییم از اساس دیگر سیستم اجتماعی در کار نیست. سیستم اجتماعی، مجموعه منظمی است که از اجزای مختلفی تشکیل شده و هر کدام از اجزا، کارکرد خاص خود را دارند و کل سیستم، بر بقا و ماندگاری هر جزء خود، نظارت و حمایت میکند. با این تعریف، ما کجا چنین سیستمی را سراغ داریم؟! متاسفانه افراد در جامعه ما نه از لحاظ اقتصادی میتوانند از سیستم اجتماعی حمایت بگیرند، نه از لحاظ اجتماعی، نه از لحاظ روانشناختی و نه دیگر وجوه. ما در چند سال اخیر، نظامهای حمایتی اجتماعی را از دست دادیم.
کرونا آمد و سوگواریهای فردی دچار اختلال شد. علاوه بر اقتصاد، فرهنگ مردم مشکل پیدا کرده و هیچ نظام حمایتی کارآمدی وجود ندارد؛ از آن طرف فساد اقتصادی وجود دارد و... بنابراین سیستم اجتماعی ما، متاسفانه کارایی لازم را برای حفظ خود ندارد و این زنگ خطری است که جامعهشناسی به عنوان یک علم، به جامعه میدهد و هشداری است که تصمیمگیران باید بتوانند در زمان مقتضی، تصمیمهای عقلانی و درست بگیرند.»