پسرم و عروسم که با یک احساس هیجانی و عشق آتشین و به اصرار زیاد با هم ازدواج کرده اند حالا پس از مدتی کوتاه مثل خروس جنگی به جان هم افتاده اند و تا می خواهیم یک کلمه حرف بزنیم؛ می گویند توافق نداریم و باید طلاق بگیریم.
جامعه ۲۴- با هزار رنج و زحمت چرخ زندگی را میچرخانم و شکر خدا همیشه با قناعت، رضایت داشته ام و اعتقادم این است خدا هرچه بخواهد و خیر صلاح باشد به ما عنایت میکند.
همه آرزوهای من در آینده و سرنوشت بچه هایم خلاصه میشود و دعایم به درگاه خداوند این است که این جوانها سر و سامان بگیرند و عاقبت بخیر شوند.
من تمام سعی ام را برای خوشبختی بچه هایم انجام داده ام، ولی پسرم نتوانست گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و با اشتباهاتش دردسر درست کرده است.
او و عروسم که با یک احساس هیجانی و عشق آتشین و به اصرار زیاد با هم ازدواج کرده اند حالا پس از مدتی کوتاه مثل خروس جنگی به جان هم افتاده اند و تا میخواهیم یک کلمه حرف بزنیم؛ میگویند توافق نداریم و باید طلاق بگیریم.
آنها را به مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی آورده ام تا ببینم چه راهی برای حفظ زندگی شان میتوانیم پیدا کنیم.
یکی از مشکلات اساسی زندگی ما این است که حرف من به عنوان پدر در خانواده به خاطر این که همسرم در حضور بچهها احترامم را خرد میکند خریدار و ارزش و اعتباری ندارد.
از همان اوایل زندگی مان هر زمان حرفی پیش میآمد همسرم ایراد میگرفت و جلوی بچهها بد و بیراه میگفت و تمام سعی اش این بود که ثابت کند گفته ام غلط است.
بیشتر بخوانید: درخواست طلاق شراره از شوهر میلیاردر خسیس
من به خاطر حفظ زندگی ام فقط خودخوری میکردم و چیزی نمیگفتم. پسرم که به سن نوجوانی رسید با او مشکل پیدا کردم. چند بار که جر و بحث مان شد، او بدون آن که احترام پدر فرزندی را حفظ کند بدگوییهایی که مادرش پشت سرم کرده بود را به زبان میآورد و میخواست مرا محکوم کند.
با این رفتارهای پسرم دلم میشکست و احساس میکردم غم بزرگی روی سینه ام نشسته است. با این وضعیت همسرم نیز حق را به فرزندم میداد و میگفت تو نمیدانی این جوانها چه میخواهند و باید بروی و بعضی از بچههای هم سن و سال بچه خودت را ببینی که چه کارهایی نمیکنند و ....
اصلا انتظار نداشتم شریک زندگی ام چنین رفتاری با من داشته باشد. اختلافهای من و پسرم از ۲ سال قبل جدی شد.
طرز لباس پوشیدن و حرکات و رفتار او عذابم میداد. نه این که بخواهم نظر خودم را به این بچه تحمل کنم، اما چند بار سر صحبت را باز کردم و گفتم بهتر است در مورد انتخاب نوع لباس و حرکات و رفتارت بیشتر توجه داشته باشی.
افسوس همسرم با این بهانه که چرا این قدر گیر میدهی حرفم را قطع میکرد و اجازه نمیداد به عنوان پدر و پسر با هم چند کلمه حرف بزنیم.
پسرم تمام وقت خودش را با درگیری در فضای مجازی و گوشی تلفن همراهش سپری میکرد و در همین شبکههای ارتباطی مجازی بود که با دختری آشنا شد و به زور و اجبار از من خواست برایش به خواستگاری بروم.
از ترس آبرویم برایش آستین بالا زدم و با دختر مورد علاقه اش ازدواج کرد. خوشبختانه عروسم خانواده بسیار خوب و آبرومندی دارد، اما چه فایده پسرم و همسرش که دوران عقد را سپری میکنند خام و کم تجربه هستند و آن چه باعث شده مشکل پیدا کنند شک و بدبینی شدیدی است که نسبت به همدیگر دارند.
شاید باورتان نشود با وجود این وضعیت هم وقتی میخواستم با پسرم و عروسم صحبتی داشته باشم همسرم مرا محکوم کرد و گفت: اگر تو از اول زندگی بیشتر به فکر بودی و وضعیت مالی بهتری داشتی، زودتر این بچهها را سرخانه و زندگی خودشان میفرستادیم و ....
او آن قدر از این حرفهای توهین آمیز به من گفت که پسرم را تحریک کرد و کار به جایی رسید که درگیری لفظی پیدا کردیم و نزدیک بود با این بچه دست به یقه بشوم.
آخر شما قضاوت کنید مشکل زن و شوهری که بدبینی و شک و تردید شدید نسبت به هم دارند با پول و رفتن زیر یک سقف حل میشود؟.
من به عنوان یک پدر از فرزندم در حد توان و تاجایی که بتوانم حمایت و پشتیبانی میکنم، اما قرار نیست تمام زندگی اش را بی هیچ کم و کسری برایش بسازم و او بدون هیچ تلاش و قبول مسئولیت وارد زندگی مشترک خود شود چرا که این خانه از پای بست ویران خواهد بود.
من و پدر عروسم نگران آینده این ۲ جوان کم تجربه هستیم و امیدوارم مشکل هرچه زودتر حل و فصل بشود.