زن میانسال یک شیطان است او از دریچه دوستی وارد شد اما من را نقره داغ و بی آبرو کرد
جامعه ۲۴- حالا که این رسوایی به بار آمده است، دیگر حتی نمیتوانم به چشمان همسر و فرزندانم نگاه کنم. آن زن مانند یک شیطان کثیف چنان با حرف هایش مرا فریب داد که هیچ گاه فکر نمیکردم روزی به این درجه از شرمندگی برسم.
مرد ۵۲ ساله در حالی که حلقههای اشک بر گرداگرد چشمانش نمایان بود، درباره این رسوایی تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: حدود ۲۰ سال است که با مسافرکشی در شهر روزگارم را میگذرانم. همسرم نیز که دختر خاله ام است در یکی از ادارات دولتی کار میکند، ولی فقط یک حساب مشترک بانکی داریم. حاصل زندگی مشترکمان سه دختر و دو پسر هستند که همه آنها ازدواج کرده اند و تنها دختر کوچکم هنوز به تحصیل ادامه میدهد. د
در این سالها زندگی بسیار شیرین و آرامی داشتم تا این که اسفند سال گذشته و در حالی که چند روز بیشتر به تحویل سال نمانده بود، زن جوانی را به عنوان مسافر از بولوار ابوطالب سوار کردم تا به بولوار فردوسی برسانم. او از لحظهای که در صندلی عقب جا گرفت شروع به صحبت کرد و از هر دری سخن گفت. او مدعی بود از دادگاه خانواده میآید و در تلاش است بعد از طلاق از همسرش حضانت فرزندش را به عهده بگیرد.
با وجود این، من که عادت به حرف زدن زیاد نداشتم فقط پشت فرمان خودرو سرم را به نشانه تایید تکان میدادم. وقتی به مقصد رسیدیم، آن زن جوان با تمسخر گفت ممنون که فقط به حرف هایم گوش دادید. با خنده پاسخ دادم مسافرکشی شغل من است و اگر تا شب فقط دو مسافر مانند شما پیدا کنم، بیچاره میشوم به همین دلیل اهمیتی به این حرفها نمیدهم، چون هر کسی مشکلات زیادی در زندگی خودش دارد.
بیشتر بخوانید: نقشه سیاه زن معتاد برای رانندگان تاکسی اینترنتی
در همین حال آن زن جوان با بیان این که شاغل است به من گفت: شما آدم قابل اعتمادی هستید. آیا سرویس رفت و آمد من به محل کارم را میپذیرید؟ خلاصه هزینههای سرویس را به صورت ساعتی با یکدیگر شرط کردیم و از آن روز به بعد من راننده «سحربانو» شدم. وقتی ظهر او را از محل کارش سوار میکردم، از من میخواست مقابل آب میوه فروشی، رستوران یا کافی شاپ توقف کنم تا ناهار بخورد چرا که ادعا میکرد به خاطر تنهایی و مشغله کاری فرصت تهیه غذا را ندارد.
من هم که تصور میکردم نیت خیری دارد در کنار او مینشستم و گاهی غذا یا آب میوهای میخوردم. مدتی بعد سحربانو ادعا کرد که عاشقم شده است و از من خواست تا به منزلش رفت و آمد کنم. او با این ترفند که زنی مطلقه است و نیاز مالی هم ندارد مرا فریب داد که فقط به عنوان یک همدم و هم صحبت در کنارش باشم.
هرچه به او گفتم همسرم دخترخاله من است و من او را عاشقانه دوست دارم، فایدهای نداشت، در عین حال هیچ گاه فکر نمیکردم این ارتباط ساده به نابودی زندگی ام منجر شود.
بالاخره سحربانو با توسل به انواع وعده و وعیدهای دروغین مرا به منزلش کشاند و برایم یک دستگاه گوشی هوشمند و سیم کارت جدید خرید تا به راحتی و پنهانی با هم در ارتباط باشیم. از آن روز به بعد من کار و کاسبی ام را رها کرده بودم و مدام با تماسهای وقت و بی وقت سحربانو به منزلش میرفتم. من که تا آن روز چیزی را از همسرم پنهان نکرده بودم، نمیدانستم گوشی جدید را در کجا پنهان کنم تا فرزندانم متوجه نشوند، ولی روزی دخترم متوجه شد و با دیدن عکسها و پیامها همه چیز لو رفت در همین حال سحربانو مرا تهدید کرد اگر ۵۰ میلیون تومان به حسابش واریز نکنم، همه تصاویر داخل رستوران و منزلش را برای خانواده ام میفرستد.
برای جلوگیری از این آبروریزی ۵۰ میلیون تومان به حساب او واریز کردم، اما همسرم که از برداشت این مبلغ از حساب مشترکمان تعجب کرده بود، پیگیر ماجرا شد و دخترم نیز همه چیز را لو داد. حالا دیگر عروس و دامادهایم نیز در جریان ارتباط من با یک زن غریبه قرار گرفته بودند. همسرم که نمیتوانست این موضوع را باور کند با سحربانو تماس گرفت، ولی او مدعی شد من زنی متاهل هستم و همسرت با من رابطه داشته است اگر این حق السکوت را به من ندهد از او شکایت میکنم.
در حالی که دیگر رسوایی بزرگی به بار آمده بود، سحربانو هر روز قصه جدیدی سرهم میکرد تا از من اخاذی کند. اکنون نیز در حالی به کلانتری آمده ام که نمیتوانم به چهره اعضای خانواده ام نگاه کنم.